چگونه کودک از مادر می آموزد؟

۱٫       یاد گرفته‌ام که همیشه می‌توانم به تو اعتماد کنم

هر زمان که شما گریه‌های کودک‌تان را با شیردادن به او پاسخ می‌دهید یا او را در آغوش می‌گیرید و دلداری‌اش می‌دهید یا پوشکش را عوض می‌کنید، در واقع به او می‌آموزید که به او اهمیت می‌دهید و او می‌تواند همیشه روی کمک شما حساب کند. حتی زمانی که او را به تخت خوابش می‌برید، اعتماد او را جلب می‌کنید. در نهایت، بچه می‌فهمد که حتی اگر شما در مقابل چشمان او هم نباشید، باز هم شما هستید و باز خواهید گشت.

۲٫      یاد گرفته‌ام که می‌توانم خیلی کارها را انجام دهم

بچه شما انگشتان پاهایش را در دهان می‌گذارد، خودش از درون ظرف شیرینی، یک شیرینی برمی‌دارد یا اولین قدم‌هایش را برمی‌دارد. وقتی این کارها را انجام می‌دهد،‌ از سر ذوق جیغ می‌کشد و شما برایش کف می‌زنید. با این کار به او نشان می‌دهید که به او افتخار می‌کنید. کمک کردن به بچه برای اینکه توانایی‌ها و مهارت‌های لازم را به دست آورد، اصلاً کار پیچیده‌ای نیست. فقط کافی است کمی او را به حال خود بگذارید و به او فرصت دهید در اطراف حرکت کند.

۳٫     فهمیدم که می‌توانم روی خودم هم حساب کنم

بچه در میانه‌شب بیدار می‌شود و کمی بدقلقی می‌کند. شما به جای آنکه بلافاصله بالای سرش حاضر شوید، کمی تعلل می‌کنید. بعد سکوت برقرار می‌شود. شاید بچه انگشت شست خود را پیدا کرده و آن را در دهان گذاشته و آرام به خواب رفت هست. دلیل سکوتش هر چه باشد،‌ حالا دیگر او خودش به خواب رفته است. شما بدون اینکه از تخت‌خواب‌تان بیرون بروید، به او آموخته‌اید که بعضی موقع‌ها باید خودش از پس کارهای خودش بربیاید.

البته شما هم چیزی یاد گرفته‌اید؛ اینکه گاهی وقت‌ها پدر یا مادر خوب بودن یعنی اینکه بچه را به حال خودش بگذارید، نه اینکه همه کارهایش را شما برایش انجام دهید. گاهی وقت‌ها تعلل در کمک کردن به بچه مفید نیز هست. مثلاً زمانی که بچه می‌خواهد یک اسباب‌بازی را بردارد، اما دستش نمی‌رسد. بگذارید خودش تلاش کند و به او اجازه دهید تا با سختی‌های زندگی حتی در همین حد مواجه شود.

۴٫     یاد گرفتم که کلمه‌ها چه استفاده‌هایی دارند

حتما وقتی می‌خواهید فرزندتان را صدا بزنید،‌ نام او را بر زبان می‌آورید. ممکن است گاهی که با فرزندتان به خرید می‌روید، درباره جنسی که در فروشگاه می‌بینید، برایش توضیح دهید. اگر این‌طور است،‌ شما درس‌هایی کوچک درباره کاربرد کلمه‌ها به او آموخته‌اید.

حرف زدن با فرزندتان، فرصتی است که به او می‌دهید تا توانایی‌های زبانی و کلامی او رشد کند. به این دلیل سخن گفتن به زبان بچه‌گانه با بچه‌ها خوب است، اما همیشه لازم و ضروری نیست. سعی کنید طبیعی با او صحبت کنید. حتی می‌توانید برایش روزنامه بخوانید یا درباره کارهایی که در طول روز انجام داده‌اید، با او حرف بزنید، می‌توانید آواز هم بخوانید.

۵٫     این قدر خراب‌کاری کردم تا کارهای درست را یاد گرفتم

شما در آشپزخانه در حال پخت و پز هستید. برای اینکه حوصله بچه سر نرود، یک قاشق پلاستیکی و یک کاسه به او می‌دهید که سرش گرم شود. بچه محکم با قاشق روی کاسه می‌کوبد. وقتی در حال خوردن شام هستید، کمی ماست توی یک کاسه می‌ریزید و جلوی بچه می‌گذارید. البته خوب می‌دانید که بچه با قاشق، ماست را به اطراف پخش می‌کند. در حمام به او اجازه می‌دهید تا آنجا که می‌تواند، آب به اطراف پخش کند.

به شما تبریک می‌گوییم! شما به او درس تجزیه می‌دهید، اما چگونه؟

وقتی بچه با کاسه و قاشق بازی می‌کند و قاشق را روی کاسه می‌کوبد، یاد می‌گیرد برای اینکه صدای بلندتری تولید کند، تا چه اندازه باید محکم روی کاسه بزند. مثلاً او یاد می‌گیرد که تا چه اندازه می‌تواند خراب‌کاری کند و شما عصبانی نشوید. به این صورت، آستانه تحمل شما را می‌فهمد. در واقع در اوان کودکی، بچه با خراب‌کاری‌هایش خیلی چیزها را یاد می‌گیرد. هر خراب‌کاری که می‌کند، در واقع تجربه‌ای است که می‌آموزد.

۶٫      فهمیدم که به احساساتم توجه می‌شود

کف پایش را می‌خارانید و او می‌خندد، اما بعد از مدتی او روی برمی‌گرداند و شما هم از کارتان دست می‌کشید. این‌گونه شما به فرزندتان آموخته‌اید که شما به واکنش‌های احساسی او اهمیت می‌دهید و به آنها احترام می‌گذارید. چون فرزند شما نمی‌تواند حرف بزند،‌ برای تعبیر و تفسیر رفتارهایش به شما نیاز دارد. برای اینکه دریابید هر کدام از رفتارهای او چه معنایی دارند، کمی زمان نیاز دارید،‌ اما درک احساسات فرزندتان، رابطه میان او و شما را بسیار بهتر است و همچنین راهی می‌یابید تا با او ارتباط برقرار کنید.

۷٫     یاد گرفتم که دنیا بزرگ است و من باید کشفش کنم

امروز شما فرزندتان را به فروشگاه می‌برید تا خرید روزانه‌تان را انجام دهید. بعد به بانک می‌روید. ممکن است این مسئله که یک بچه کوچک در بغل بگیرید و با خود بیرون ببرید، برای شما آزاردهنده و خسته‌کننده باشد، اما برای بچه‌ها این مسئله اصلاً خسته‌کننده نیست؛ بلکه آنها خیلی هم خوش می‌گذرانند. هر روز برای آنها نوعی ماجراجویی است. آنها حافظه بلندمدت ندارند. بنابراین هر جایی که بروند، فکر می‌کنند برای اولین بار است که آنجا رفته‌اند.

۸٫     فهمیدم که زندگی من، چهارچوب دارد

شما پوشک فرزندتان را عوض می‌کنید و صبحانه‌اش را به او می‌دهید. بعد او را داخل اتومبیل می‌نشانید و خواهر یا برادرش را به مدرسه می‌رسانید. روز تمام می‌شود و شب سر می‌رسد و شما شام درست می‌کنید. کودک با دیدن این کارها می‌فهمد که دنیا مفهومی ثابت دارد و قابل پیش‌بینی است. شما هم با انجام دادن کارهای روزانه به فرزند کوچک خود یاد می‌دهید که بتواند بفهمد که در مرحله بعد، چه اتفاقی خواهد افتاد.

اشتراک‌گذاری
دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *