والدین عزیز، شیوه ای که برای تربیت کودکتان به کار می برید تعیین کنندة شخصیت بعدی اوست. به یاد داشته باشید که از یک روش مناسب نباید بیش از حد استفاده کرد. همچنین بهتر است بدانید که یادگیری هر روش نو، مدت کوتاهی رفتار تصنعی در پی خواهد داشت.
۱- برای سخن گفتن با کودکان زبانی را به کار ببرید که ارزیابی نمی کند. از کلماتی که شخصیب و توانایی بچه را مورد قضاوت قرار می دهد پرهیز کنید. از کلماتی مانند«چلفتی، احمق، بد» و حتی کلماتی مانند«قشنگ، خوب، عالی» نیز دوری کنید، به خاطر اینکه کمکی به کارها نمی کنند. این کلمات راه را بر کودک می بندند. در عوض از واژه هایی استفاده کنید که توصیف می کنند. چیزهایی را که می بینید توصیف کنید. چیزی را که حس می کنید توصیف کنید. به عنوان مثال اگر دخترتان نقاشی را به شما داد و پرسید:«قشنگ است؟» پاسخ بدهید:«من اینجا یک خانه ی بنفش، یک خورشید قرمز، یک آسمان راه راه و یک دنیا گل می بینم.» یا اگر کودک لیوان شیر را روی زمین ریخت بگویید: «می بینم که شیر ریخته است.» سپس یک تکه پارچه یا یک ابر به او بدهید. به این ترتیب از سرزنش کردن پرهیز می کنید.
۲- در رویا چیزی را به کودک بدهید که در واقعیت امکان آن نیست. به عنوان مثال پسر شما در اتومبیل بد خلقی می کند و شما به او توضیح می دهید که همه تشنه ایم و تقصیر شما نیست که در این ترافیک سنگین گیر کرده اید و هیچ راهی برای اینکه توقف کنیم و نوشابه ای بخریم وجود ندارد، گله و شکایت هم کمکی به تند تر رفتن اتومبیل نمی کند. چه بهتر که در چنین موقعیتی بتوانید به پسرتان بگویید: « مثل اینکه خیلی تشنه ای! شرط می بندم دلت می خواهد همین حالا یک سطل آب سیب خنک اینجا بود!»
۳- باید احساسات کودکان را درک کنیم. تا زمانی که کودک احساس درستی نداشته باشد نمی تواند درست فکرد کند؛ و تا زمانی که کودک احساس درستی نداشته باشد نمی تواند درست عمل کند.
به عنوان مثال استفاده از جملاتی مثل «هنوز بچه است، چه می فهمد، چنان وانمود می کند که انگار دنیا به آخر رسیده است.» باعث می شود کودک احساس کند که احساساتش زیاد جدی تلقی نمی شود.
یا مثلاً گفتن جملاتی مانند «هیچ دلیلی برای ناراحتی تو وجود ندارد.»
«سر همچ و پوچ این همه سرو صدار راه انداختی!»
«این احساس تو دیوانگی است.»
شما در مقام پدر و مادر وظیفه داردید که کمک کنید بچه ها بفهمند احساسات واقعی شان چیست، چرا که برای آنها مفید است بدانند واقعاً چه حس می کنند.
به عنوان مثال: «مثل اینکه آن پازل را به تنهایی درست کردی، خیلی خوشحالی؟نه؟!»
«حتماً ناراحتی که دوستت به جشن تولدت نیامد.»
همة احساسات بچه ها، حتی آنهایی که بار منفی دارند، بایستی به رسمیت شناخته شوند:
«بازی با اسباب بازی ای که این قدر سخت به کار می افتد بایستی خیلی مأیوس کننده باشد!»
«وقتی عمه جان لپت را نیشگون می گیرد، خیلی ناراحت می شوی؟»
۴- یک ابراز موافقت صمیمانه: « آره می فهمم»، به فرزند شما می فهماند که «تمام احساسات تو، همه اش، برای من مهم است، چه احساسات خوب و چه بد. همة آنها بخشی از تو هستند. احساسات تو، نه مرا می ترساند و نه برایم تعجب آور است.»
۵- اگر کودکی در زمان مشخص، احساسی خاص دارد، در واقع در آن لحظه این احساس برایش واقعیت دارد.
به عنوان مثال هنگامی که به شما می گوید: «ما هیچ وقت هیچ جا نمی ریم، دیگران مرتب مشغول گشت و گذار هستن.» به جای این که بگوییم:«چطور این می تونی این حرف را بزنی؟ مگه همین هفتة پیش نرفتیم باغ وحش؟ مثل اینکه حافظه ات خیلی خرابه.» می توانیم بگوییم: «تا جایی که تو درک کرده ای خانوادة ما به اندازة کافی به مسافرت نمی رود. تو دلت می خواهد ما بیشتر، دسته جمعی به جاهای مختلف برویم. خوشحالم که این را به من گفتی. حالا دیگر می دانم.»
۶- احساسات هر کودک ویژة خود اوست. همان گونه که دو برگ یک درخت عیناً مثل یکدیگر نیستند، احساسات دو کودک نیز عیناً به هم شباهت ندارند، و شما سرانجام باید درک کنید: این احساسات، همان چیزی است که «او» را «او» می کند و نه کس دیگر.
به عنوان مثال درست نیست که بگوییم: «چطور شده که بستنی دوست نداری؟ تو خانواده، تو تنها کسی هستی که بستنی دوست نداره.»
درست است که بگوییم:«برادرت خیلی بستنی دوست دارد، ولی تو اصلاً دوست نداری، تو فالوده را ترجیح می دهی.»
۷- زمانی که احساسات، شناخته و پذیرفته می شوند، کودکان نیز احساسات خود را بهتر درک می کنند.
۸- وقتی والدین احساسات کودکان را می پذیرند و بچه ها نیز یاد می گیرند که احساسات خود را بپذیرند و به آنها احترام بگذارند.
۹- اعتماد کودک به خودش و به ادراکش می تواند او را از بلاها دور نگه دارد و غریزه شناخت خطر را به دست آورد و به احساسات خود اعتماد کند.
۱۰- اگر کسی از کودکان سوالی پرسید، اجازه بدهید خودش پاسخ بدهد. خیلی مهم است که ودک فرصت داشته باشد سوال های مربوط به خودش را جواب بدهد.
۱۱- در کارهای بچه های تان دخالت نکنید به عنوان مثال ممکن است برایتان خیلی مشکل باشد که وقتی دخترتان به منزل می آید از او نپرسید«معلمت از انشایت خوشش اومد؟ در بارة آن چی گفت؟ تکلیف ریاضی که من کمکت کردم انجام بدی درست بود؟ لباس جدیدت چقدر بهت می آد. آیا کسی متوجه لباست شد؟» اما لازم است که مقداری خودداری به خرج دهید و فقط بگویید:«سلام عزیزم» و بگذارید هرچه او فکر می کند مهم است تعریف کند.
۱۲- اجازه بدهید کودکانتان خودشان کارهایشان را انجام بدهند. اجازه دهید با انجام دادن کارهایشان احساس استقلال کنند. مطمئن باشید با انجام دادن کارهای فرزندانتان، چسبیدن به آنها، اداره کردنشان، نظر دادن و راه آنها را معین کردن به آنها لطف نمی کنید بلکه در حق آنها ظلم می کنید.
۱۳- هیچ کودکی نمی تواند با انتظارات والدینش به مخالفت برخیزد. اگر انتظارات ما پایین هستند، می توان مطمئن بود که توقعات کودک بیز مطابق با آن خواهد بود. پدر یا مادری که می گوید: بچة من هیچ وقت چیزی نمی شود، به احتمال قوی پیش بینی اش به حقیقت خواهد پیوست.
۱۴- کوشش در راه واداشتن بچه ها به انجام دادن کارهایی که انسان فکر میکند حیاتی هستند ولی آنها آن را غیر لازم تشخیص می دهند، چقدر می تواند انسان را بدعنق کند.
برای این امر شما می توانید از روشی استفاده کنید که با خوش خلقی طرف مقابل را خلع سلاح کنید. حتی زمانی که مجبورید برای یادآوری سیخوبک بزنید، آن را با نرمش انجام دهید:«علی صدای سیفون توالت را نشنیدم» یا: « محمد، مسواک قبل از خواب» یا « بچه ها، من برای شستن ظرف ها کمک لازم دارم.»
می توانید سلیقة بچه ها را دربارة اینکه چه نوع کاری را چه وقت حاضرند انجام دهند از آنها جویا شوید: « می خواهید ظرف ها را قبل از دسر بشویید یا بعد از آن؟» یا « ترجیح می دهید برای شست و شوی از پارچه استفاده کنید یا از اسکاچ؟»
زحمات بچه ها را بیهوده جلوه ندهید، بلکه نکات مثبت کار را کاملاً ارج نهید و بعد کارهای انجام نشده را تذکدر دهید.« خوب زهرا، خیلی باید دستت خسته شده باشه که این ماهی تابه را این طور تمیز کرده ای. فقط یکی دو تا تخم مرغ سمج به کنار آن چسبیده.»
یا می توانید از شوخی استفاده کنید.
۱۵- والدین نیز انسان اند. اگر شما تمایل به انجام کاری ندارید مجبور نیستید که برخلاف میلتان این کار را انجام دهید. مثلاً اگر خسته اید و فرزندتان از شما تقاضای کیک می کند هیچ ضرورتی ندارد علی رغم احساستان عمل کنید می توانید هنگامی این کار را انجام دهید که حوصله کافی دارید و هیچ لزومی ندارد که برای احساستان دلیل بیاورید.
پدر و مادر به خودشان، به نیازهای شان، به احساسات شان و حتی به کمبودهایشان نیز تعهد دارند.
۱۶- اگر با حرف نتوانستید کاری را پیش ببرید می توانید از عمل استفاده کنید. برای روشن شدن موضوع تجربه یک مادر را بیان می کنم.
« جمعه صبح، سوم نوامبر. چشم هایم را باز می کنم و با خود می اندیشم: آیا امروز بیلی به موقع به سرویس مدرسه می رسد یا باید باز هم با ماشین او را برسانم؟ با وجود اینکه هر روز صبح با همین منوال از خواب بر می خیزم، از قبل پاسخ را می دانم. به احتمال زیاد تا ساعتی دیگر، من در حالی که پالتویم را روی لباس خوابم انداخته ام و هنوز سرم را شانه نزده ام، و در حالی که از ترس اینکه بنزینم تمام شود یا به وسیلة پلیس راهنمایی متوقف شوم قالب تهی می کنم، پست فرمان ماشین خواهم بود.
اول سال تصور می کردم که شاید چیزی در ارتباط با مدرسه رفتن بیلی مرا نارحت می کند. اما وقتی با هم صحبت کردیم، متوجه شدم مسئله ای در بین نیست.او به آموزگاران و درس هایش علاقه داشت و تعداد زیاد رفیق در مدرسه داشت.
یک بار حرف های او را شنیدم و از احساسات خودم برایش گفتم: تا چه اندازه از این نقش جدید نیمه ساعت شماطه- نیمه راننده بدم می آید و چقد ر آرزو می کنم که او برای خود برنامه ای تنظیم کندکه به موقع به اتوبوس برسد.
دو سه روزی پس از آن روز سعی می کرد به موقع برسد، لیکن به زودی خود را در وضعیت سابق یافتم.
« بیلی، ساعت هشت و ربع است. اتو بوس ساعت هشت و نیم حرکت می کند.»
« بیلی، سا عت هشت و بیست دقیقه است و تو هنوز جوراب به پا نداری.»
« بیلی، می خواهی کیف مدرسه ات را ببندم؟ فقط پنج دقیقه وقت داری.»
«بیلی، دیگر می خواهم از دیوار بالا بروم! سا عت هشت و بیست ونه دقیقه است و تو هنوز با اسباب بازی هایت مشغولی!»
«بیلی، اعصابم را خرد کردی! اتوبوس رفت. بپر توی ماشین.»
دکتر جنیات در جلسه قبل گفته به بعضی شرایط نباید اجازه دارد ادامه پیداکنند، چون ادامه آنها برای بچه ها و والدین هر دو مضر است.وقتی این قضیه را شنیدم گفتم این ازهمان شرایط است. نه تنها هر صبح خودم را دیوانه می کنم، بلکه بیلی را هم از نتیجه طبیعی دیر کردنش محروم می دارم. تاخیر او مسئلة من شده نه مسئلة او.
اما هنوز نیمدانستم اگر من بیلی را به مدرسه نبرم، چگونه این کار را خواهد کرد. لزومی ندارد مادر محتاطی باشی تا بفهمی یک و نیم کیلومتر راه درازی برای یک پسر بچة کوچک است و در سر راه چهارراه های خطرناکی وجود دارد.با شوهرم در این باره مشورت کردم. با حالتی نیمه شو خی گفت: شاید بهتر باشد بار دیگر که دست به این کار زد، او را سوار یک تاکسی کنی و به مدرسه بفرستی. در ضمن وادارش کنی از پول هفتگی خودش کرایه تاکسی را بپردازد. شاید جک شوخی می کرد، اما از نظرش خوشم آمد.
همان شب به بیلی گفتم که رساندن او به مدرسه برایم بسیار ناخوشایند است و این کار را ادامه نخواهم داد. اگر دوباره بیلی اتوبوسش را از دست بدهد، یک تاکسی خبر می کنم و بار اول کرایه اش ر ا خودم می دهم. او به من گوش داد، اما گمان نمی کنم مطلب راخوب درک کرده باشد. چون که پشت سر هم گفت: باشه، باشه، باشه. و از اتاق بیرون رفت.صبح روز بعد که از خواب برخاستم احساس کردم وزنه ای از دوشم برداشته شده. ساعت ۸:۲۹ شد ، ولی حتی سعی نکردم به بیلی هشدار دهم که وقت می گذرد.حدود سافت ۸:۳۵ بیلی سرش را از روی کتاب کارتون بلندکرد و متوجه ساعت شد. گفت: ای وای، مامان، اتوبوسم رفت. تو باید مرا برسانی.
آن گاه گفتم: دیروز گفتم که از این به بعد اگر به اتوبوس نرسی، باید با تاکسی بروی. به سمت تلفن رفتم و در حالی که مشغول گرفتن شماره بودم بیلی آستینم را مرتب می کشید و می گفت: اما من نمی خواهم تنها با تاکسی بروم! گفتم: بله کاملاً متوجه حرفت هستم .
او به شکایت ادامه داد تا زمانی که تاکسی به در خانه رسید. اما بالاخره رفت. و از آن رو به بعد حتی یک بار هم دیر نکرده! در واقع چند روز قبل مرابه عجله کردن وامی داشت و می گفت: مامان هنوز ناهارم را آماده نکرده ای؟ نمی خواهم دوباره سوار اون تاکسی لعنتی بشم.»
والدین گرامی برای کسب اطلاعات بیشتر می توانید کتاب روش تربیت کودک بر اساس نظرات دکتر هایم جینات، ترجمه گیتی ناصحی را مطالعه کنید.