تکالیف مدرسه

پاتریک هیچوقت تکالفش را انجام نمی داد. او می گفت اینکار خسته کننده است. او هميشه بیسبال و بسکتبال بازی می کرد.

معلمش به او می گفت، با انجام ندادن تکالیفت چیزی یاد نمی گیری البته حق با معلمش بود.

اما او چیکار می توانست بکند او از اینکار متنفر بود:

روز مقدس پاتریکس بود . گربه او با یک عروسک بازی می کرد. گربه

 عروسك را با دستش محکم گرفته بود که در نرود. عجیب بود اون یک عروسک نبود او یک مرد کوچک بود که لباس پشمی قدیمی به تن داشت و یک کلاه بلند شبیه جادوگرها سرش بود. او فرياد کشید، اي پسر  به من کمک کن من می توانم آرزویت را بر آورده کنم . بهت قول می دهم.

 

پاتریکس نمی توانست باور کنه . این تنها راه حل برای مشکلاتش

 بود. بنابراین گفت : تو باید تا پایان اين دوره تحصيلي که فقط ۳۵ روز مانده است تکالیف مرا انجام دهی اگر تو تکالیف من را خوب انجام بدهی، من با نمره خوب قبول می شوم.

 

چهره مرد کوچولو در هم شد. او با ناراحتی پایش را تکان داد و گفت:

  من راضی نیستم اما اینکار را انجام می دهم.

آدم کوتوله تکالیف پاتریک را انجام می داد. اما یک مشکل کوچولو وجود داشت. آدم کوتوله نمی دانست که باید چیکار کند و نیاز به کمک داشت. او می گفت: کمکم کن، کمکم کن. پاتریک هم مجبور بود از هر راهی که می شد به او کمک کند.

وقتی آدم کوتوله تکالیف پاتریک را انجام می داد یکدفعه صداش را بالا می برد و می گفت من این کلمه را بلد نیستم .یک لغتنامه بده، نه بهتر است خودت آنرا پیدا کنی و برایم بگویی.

وقتی نوبت ریاضی بود وضع بدتر بود. آدم کوتوله می گفت: جدول زمانی چیه؟ من که تقسیم و ضرب و کسر بلد نيستم،بهتر است کنار من بنشینی و به من یاد بدهی.

وقتی نویت به تاریخ رسید . آدم کوتوله هیچی درباره تاریخ آدمها

 نمی دانست به پسرک می گفت به کتابخانه برو من به کتابهای بیشتری احتیاج دارم و تازه باید به من کمک کنی تا آنها را بخوانم.

 

خلاصه آدم کوتوله هر روز ایراد می گرفت و نق می زد و پاتریک مجبور بود که بیشتر و بیشتر کار کند و شبها تا دیر وقت بیدار می ماند و صبحها در حالي به مدرسه ميرفت كه از خستگي چشمهايش پف كرده بود.

 

 

بالاخره روز آخر مدرسه فرا رسید و آدم کوتوله آزاد بود که برود . او

 آرام و بی صدا از در پشتی ساختمان بیرون رفت

پاتریکس نمره های خوبی گرفته بود . همکلاسهایش متعجب بودند. معلمش در حالیکه لبخند می زد از او تعریف می کرد.

 و خانواده اش چه ؟ آنها خیلی متعجب بودند نمی دانستند که برای پاتریک چه اتفاقی افتاده است . او دیگر یک بچه نمونه بود. اتاقش تمیز بود کارهایش را انجام می داد خیلی بشاش بود هیچ بی ادبی نمی کرد

 

حالا که به آخر داستان رسیدید باز هم  فکر می کنید آن مرد کوتوله بود که تکالیف پاتریک را انجام داد؟ یک رازی اینجاست که بین خودمان بماند. آن مرد کوتوله کاری نتوانست انجام دهد و این خود پاتریک بود که تکالیفش را انجام داد.

 

اشتراک‌گذاری
دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *