اگر با یک “افسرده” زندگی می کنید بخوانید!

 Depression كه غالباً افسردگی بالینی، اختلالات خلق و خوی یا اختلالات عاطفی نامیده می شود، بیمار را دچار آشفتگی اندیشه، آشفتگی عاطفی، تغییر رفتار و بیماری های جسمانی می كند.

افسردگی بالینی، از دیدگاه عملكردهای اجتماعی بیش از دیگر بیماری های مزمن، بیمار را ناتوان می كند. افسردگی كبیر بیش از بیماری های مزمن ششی، التهاب مفصل و دیابت ، ناتوان كننده است. افسردگی یك نشانگان(Syndrom) یعنی مجموعه ای از علامات مرضی(Symptoms) مختلف است.

ملاك های تشخیص افسردگی عبارت اند از:

۱- افسرده بودن خلق و خوی در بیشتر روزها، تقریباً هر روز.
۲- كاهش آشكار علاقه یا میل به هر نوع فعالیت در زندگی.
۳- كاهش یا افزایش قابل توجه وزن بر اثر كاهش یا افزایش اشتهای غذا خوردن.
۴- بی خوابی یا پرخوابی در غالب شب ها.
۵- افزایش یا كاهش اعمال روانی حركتی یا فعالیت های ذهنی.
۶- خستگی یا كاهش انرژی.
۷- احساس بی ارزشی یا گناهكار بودن.
۸- كاهش توان اندیشیدن یا تمركز ذهن و تصمیم گیری.
۹- اندیشیدن به مرگ ( نه ترسیدن از آن) و به خودكشی، بدون داشتن طرحی برای آن ، یا اقدام به خودكشی با طرحی از پیش ریخته.
داشتن حداقل پنج علامت یاد شده برای ابتلا به افسردگی كبیر كافی است. ولی علامات مرضی یك و دو باید جزء آن علامت باشند. افسردگی نمی تواند واكنش معمولی مرگ یك عزیز باشد. همه افراد مبتلا به افسردگی تمام علامات مرضی این بیماری را ندارند و شدت علامات مرضی در افراد مختلف متفاوت است.

انواع افسردگی

افسردگی اقسام گوناگون دارد، شایع ترین آن افسردگی كبیر است كه فرد مبتلا به آن گاهی شاد و خوشدل و موقتاً فعال می شود. نوعی از افسردگی كبیر به افسردگی مالیخولیایی موسوم است كه بیمار هیچ گاه از چیزی دلخوش نمی شود در حدود ۱۵ درصد مبتلایان به افسردگی كبیر دچار افسردگی اوهام اند كه معمولاً با خلق و خوی اندوهگین همراه است. مثلاً خود را گناهكار و غیر قابل بخشش تصور می كنند. در حدود ۱۵ در صد مبتلایان به افسردگی كبیر نیز دچار روان پریشی می شوند.

نوع دیگری از افسردگی وجود دارد به نام "افسردگی غیرمعمول" كه بر خلاف اسمش شایع است. علامات مرضی آن عكس علامات مرضی افسردگی معمولی است كه مبتلایان كم می خوابند و كم می خورند. مبتلایان به افسردگی غیر معمول زیاد می خوابند و زیاد می خورند و به سرعت اضافه وزن پیدا می كنند. به قول یكی از متخصصان برجسته بیماری افسردگی ( دونالد كلاین)، افسردگی غیر معمول، "مزمن" است نه" دوره ای" ؛ از بلوغ آغاز می شود و بیماران نسبت به همه امور كم توجه اند.

نوع دیگرافسردگی، روان رنجوری است كه عموماً حدود دو سال طول می كشد و علامات مرضی آن خفیف تر از افسردگی كبیر است ولی همواره احساس ناراحتی می كنند.
شیوع افسردگی در قرن بیستم به خصوص بعد از دو جنگ جهانی بیشتر شده است، علت آن را مصرف دارو و الكل، افزایش استرس و كاهش اشتغال گفته اند ؛ علت دیگر افزایش افسردگی تغییرات اساسی اجتماعی است. گروهی از روان شناسان بر این باورند كه جامعه كنونی، كانونی ناسالم در درون افراد به وجود آورده و آنها را بیش از اندازه به رضایت خاطر و شكست های شخصی وابسته كرده است.

آنچه گفته شد جنبه نظری دارد ولی بعضی از پژوهشگران درباره جنبه علمی علت ها اظهار نظر كرده اند. بر اساس پژوهش های آنها، تلویزیون " منشاء عمده افسردگی است"Paul Kottl روان پزشك مركز پزشكی پنسیلوانیا كشف كرده است كه " ارتباط تنگانگی بین دسترسی مداوم كودكان به تلویزیون و افسردگی كبیر در ۲۴ سالگی وجود دارد."Kottl می نویسد:

" اثرات اجتماعی برنامه های چند ساعته تلویزیونی، باید از دلایل شروع زودرس افسردگی كبیر در نوجوانان به حساب آید، هزاران ساعت تماشای تلویزیون، كودكان ما را در معرض خشونت های ابلهانه مكرر قرار می دهد و آنها را هر چه بیشتر از تماس های اجتماعی با همسالان و خانواده دور می كند."

افسردگی كبیر بیشتر در دهه های سوم و چهارم زندگی ظاهر می گردد و در غالب افراد بین شش ماه تا یك سال، حتی بدون درمان رفع می شود ؛ ولی اگر درمان شود بعد از چند هفته از بین می رود. بازگشت افسردگی در بیش از نیمی از افراد ظرف دو سال بعد از رویداد نخستین رخ می دهد. خطر افسردگی با تعداد بازگشت ها افزایش می یابد. بدین معنی كه بعد از دو بازگشت، هفتاد در صد و بعد از سه بازگشت به نود درصد می رسد.

عوامل زیر خطر بازگشت افسردگی را افزایش می دهند:
اگر نخستین افسردگی پیش از بیست سالگی رخ داده باشد و سابقه خانوادگی موجود باشد؛
اگرنخستین افسردگی شدید باشد و دیر به درمان اقدام شده باشد؛
اگر بیماری روانی دیگری نیز وجود داشته باشد؛
اگر فرد نسبت به استرس ها یا دیگر عوامل اجتماعی آسیب پذیرتر باشد.
اگر فرد از افسردگی قبلی كاملاً بهبود نیافته باشد؛
اگر افسردگی در اواخر عمر رخ داده باشد.

این جملات حال افراد افسرده را خوب نمی کند!

آیا تا به‌حال … را امتحان کرده‌ای؟

بله، بله امتحان کرده‌ام. گوش کردن به موزیک، بیرون رفتن، ملاقات با روانپزشک. همه چیز را امتحان کرده‌ام تا تمام مدت این احساس را نداشته باشم. متاسفانه، غلبه بر افسردگی، تدریجی است. راهی واحد برای مبارزه با آن وجود ندارد، اما باور کنید هیچ‌کدام از توصیه‌های شما تغییری درمن ایجاد نمی‌کند و افسردگیم را برطرف نمی‌نماید.

نباید آنقدر به همه‌چیز اهمیت دهی

حق با شماست. اما نمی‌توانم، این چیزی است که درواقع افسردگی باعثش است. افسردگی موجب می‌شود جنبه‌های منفی زندگی فرد افسرده برایش هزاران بار بزرگ‌تر جلوه کنند، بنابراین دیدن هرنوع روزنه امیدی درابرهای تیره و تار غول آسا، غیرممکن است. وقتی مغزتان تنها اجازه دیدن منفی‌ها را می‌دهد، اهمیت ندادن به جنبه‌های منفی غیرممکن است.

بابت چه چیزی اینقدر غمگینی؟

اگر می‌دانستم، کاری می‌کردم. افسردگی یک بیماری پیچیده و توضیح ناپذیر است که پیداکردن مشکل را سخت می‌کند و فهمیدن چاره‌اش غیرممکن می‌شود. من می‌دانم که چیزهای خوبی در زندگیم جریان دارند اما نمی‌توانم بابت‌شان شاد باشم. یادآوری این موضوع به من، فقط غمگین‌ترم می‌کند. می‌دانم که می‌خواهی کمک کنی اما فقط اجازه بده بدون یادآوری این‌که باید شاد باشم، اندوهگین باشم.

تو فقظ خوش بگذرون!

آها، به همین راحتی؟ درواقع وقتی می‌فهمید دیگر از چیزهایی که سابقا لذت می‌بردید نمی‌توانید شاد شوید، افسردگی شدیدتر می‌شود. وقتی حال و حوصله ندارید، تماشای یک فیلم کمدی یا گشت زدن با ماشین به خوب شدن حال‌تان کمک می‌کند اما وقتی افسرده‌اید، حتی این فعالیت‌های تفریحی هم برای بهتر کردن روحیه شما کافی نیستند. و هنگامی که تشخیص می‌دهید تفریحی که زمانی عاشقش بودید دیگر برای‌تان لذتی ندارد، بیشتر در اعماق افسردگی‌تان فرو می‌روید.

تو نباید برای شادشدن به قرص‌‌ها متکی شوی!

همه آنهایی که از افسردگی رنج می‌برند به دارو متکی نیستند، اما آنهایی که گاهی این‌گونه‌اند، به‌عنوان آخرین راه‌چاره انتخابش می‌کنند. داروی ضد افسردگی، آنقدر عوارض جانبی بدی دارد که هیچ‌کس داوطلبانه نمی‌خواهد این عوارض را متحمل شود مگر این‌که قطعا انتخاب دیگری نداشت باشد. ما نمی‌خواهیم که مثلا دوست دوست ما که اتفاقا پزشک است عوارض دارو را برای‌مان اعلام کند؛ ما واقعا برای این‌که بتوانیم تقریبا طبیعی رفتار کنیم به دارو نیاز داریم.

گریه نکن

چرا گریه نکنم؟ من ترجیح می‌دهم احساس اندوه کنم تا این‌که اصلا چیزی احساس نکنم. دست کم وقتی گریه می‌کنم می‌دانم که هنوز می‌توانم چیزی حس کنم. و گاهی، واقعا حس بهتری به من می‌دهد. اگر دست از گریه کردن بردارم، فقط برای شما خوب است؛ احتمالا فکر می‌کنید هرچیزی که باعث ناراحتیم بوده را کنار گذاشته‌ام. اما اگر به‌خاطر هرکس دیگری از گریه کردن امتناع کنم، بیشتر در معرض سرکوب احساساتم بوده و به خودم لطمه خواهم زد.

تو چیزهای زیادی داری که بابت‌شان شاد باشی

می‌دانم که دارم! می‌دانم که سقفی بالای سرم و غذایی برای خوردن دارم اما افسردگی من به این‌ها مربوط نیست. من نمی‌توانم از طعم یک غذای خوب لذت ببرم چون ذهنم روی هر بخش دیگر بدنم حیله‌هایی پیاده می‌کند. می‌دانم که شغل خوبی دارم اما روزهایی که دربدترین حالتم هستم، برای بیدار کردنم و بلند کردنم از رختخواب این انگیزه کافی نیست. قبلا هم گفتم، یادآوری تمام این‌ها که بگویید من باید شاد باشم، تنها تاثیر معکوس دارد.

زودتر خوب شو

چرا به فکر خودم نرسیده بود؟! این را هرگز نباید به کسی که علنا افسرده است بگویید، او را به حال خودش بگذارید. اگر شما پای‌تان بشکند، نمی‌توانید تصمیم بگیرید و اراده کنید که دیگر پای‌تان نشکند. برای فرد افسرده هم همین‌طور است، او نیاز به مراقبت دارویی، روان‌درمانی و بازیابی تدریجی به حالت اول را دارد تا به درستی درمان شود. اجبار برای درمان پیش از این‌که او آماده باشد، فقط مشکل را در درازمدت تشدید خواهد کرد. فقط زمان لازم را به او بدهید تا بهتر شود و عاقبت بهبود پیدا خواهد کرد.

برای دیدن پربازدیدترین های نی نی نما لطفاً کلیک کنید…

اشتراک‌گذاری
دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *