1.کودک ر ا به تدریج به عامل ترسآور نزدیک کنید
اگر کودک شما از شخصیتی خیالی مثل لولوخورخوره میترسد مقدار فاصلهای که بین خود و لولو احساس میکند بر میزان ترس او تأثیر خواهد داشت. برای مثال اگر او فاصله خود تا لولو را ۱۰ متر بداند نسبت به زمانی که آن را درست مقابل خود ببیند ترس کمتری را تجربه خواهد کرد. به عبارت دیگر به عنوان یک قاعده باید این نکته را در نظر داشته باشید که میزان ترسی که تجربه میشود با موقعیت تناسب دارد. در نتیجه بهتر است وقتی میخواهیم کودک را با عامل ترسآور مواجه کنیم از موقعیتهایی شروع کنیم که ترس کمتری را در او برمیانگیزند. با این راهبرد میتوان کودک را برای مدت زمان بیشتری در آن موقعیت نگه داشت و شرایطی را برای او فراهم آورد که کاهش ترس و افزایش احساس تسلط بر موقعیت را در درون خود احساس کند.
۲٫با کودک همراه باشید
مجبور کردن کودک به روبرو شدن با عامل ترس آور به نتیجه خوبی نمیانجامد. مطمئناً شما هم نمیخواهید او را مجبور به این کار کنید بلکه میخواهید شرایطی فراهم کنید که کودک احساس کند که میتواند بر موقعیت ترسناک تسلط داشته باشد. بهترین راه برای رسیدن به این هدف این است که با کودک همراه شوید. همراه شدن یعنی: ۱٫ از کودک سۆال کنید که آیا میخواهد چیزی را امتحان کند که کمی او را میترساند و ۲٫ به او اطمینان دهید که در تمام مدتِ مواجهه با عامل ترس آور در کنار او خواهید ماند.
پدرِ مثالیِ بالا بدون در نظر گرفتن خواست کودک بالاجبار او را با ترس از شنا مواجه کرد و به همین دلیل نه تنها به نتیجه مثبتی نرسید بلکه اعتماد فرزند را هم نسبت به خود مخدوش ساخت (چسبیدن کودک به مادر، بیاعتمادی او را نسبت به پدر نشان میداد).
3.کودک را تشویق کنید شجاع باشد
از تشویق غفلت نکنید. به کودک بگویید که میتواند شجاع باشد چرا که او چیزی از شخصیتهای شجاعی که میشناسد کم ندارد. برای او از شخصیتهای شجاع مورد علاقهاش مانند شخصیتهای کتابها، کارتونها و فیلم ها به عنوان نمونههای شجاعت مثال بزنید (البته شخصیتهایی که با فرهنگ و سبک زندگی ما همخوان باشند)، این به معنای مقایسه کردن نیست. شما فقط به کودک میگویید که قهرمانها شجاعند چون با ترسهایشان روبرو میشوند و او هم میتواند یک قهرمان باشد. البته نباید طوری رفتار کنید که کودک احساس کند میخواهید او را تحت فشار بگذارید. اگر این کار با ظرافت انجام شود کودک از آن استقبال میکند. همچنین در طی مدتی که کودک با ترس خود روبرو میشود عباراتی مانند "همینه"، "تو خیلی شجاعی"، "میدونستم که از پَسِش برمیآی"، "من به این همه شجاعت تو افتخار میکنم" را نثار او کنید. میتوانید از سایر پاداشها نیز استفاده کنید.
۴٫اگر کودک از مواجهه با ترس عقب کشید او را تنبیه نکنید
وقتی کودک با عامل ترسآور مواجه میشود غرق در اضطراب میشود و برای این که بتواند از اضطراب خود کم کند به حمایت شما نیاز دارد. حال اگر شما به دلیل اینکه کودک نیمههای راه پا پس میکشد او را تنبیه کنید از دو ناحیه به او آسیب میزنید: ۱٫ احساس اجبار به روبروشدن با ترس را در او بر میانگیزید. ۲٫ حمایت خود را از او میگیرید. اگر کودک از روبرو شدن با ترس پشیمان بشود واکنش عجیب و غریبی نشان نداده است. او فقط میخواهد یک پیام را به گوش شما برساند: «من هنوز آماده نیستم آنطور که شما انتظار دارید با ترسم روبرو شوم».
پس بهتر است به جای تنبیه کردن، ترسی را بیابید که کودک میتواند در آن موقع با آن روبرو شود، برای مثال اگر کودک از شنا کردن در قسمتهای عمیق استخر میترسد او را تشویق کنید در قسمتهای کمعمق شنا کند. وارد شدن به استخرهای عمیق بماند برای وقتی که کودک آمادگی کافی پیدا کرد.
5.صبر و استقامت پیشه کنید
اگر میخواهید روزی را ببینید که کودکتان بر ترسش غلبه کرده است صبور باشید. غلبه بر ترس یک شبه اتفاق نمیافتد. اگر میخواهید به کودک کمک کنید با ترس مواجه شود و در عین حال نمیخواهید او را مجبور به این کار کنید، در هر بار ناکامی به او بگویید "عیبی نداره، فردا بازم فرصت داری". همین چند کلمه این پیام را به کودک میفرستد: «من تسلیم نخواهم شد چون از تو ناامید نیستم و مطمئنم تو یک روز با ترست روبرو خواهی شد و من تا آن موقع کنار تو خواهم ماند».
۶٫با کودک همدلی کنید
ترسهای کودک را جدی بگیرید چون آنها برای او بسیار واقعی و جدی هستند. از دید کودک ترس از فلان چیز اصلاً شوخی و کم اهمیت نیست پس لطفاً از جملاتی مانند "تو که دیگه بچه نیستی، این کارها مال کوچولوهاست" اجتناب کنید. اگر ترس او را کم اهمیت بیانگارید کودک احساس میکند که دارید او را مسخره میکنید و در نتیجه دیگر در مورد ترسهایش با شما صحبت نخواهد کرد. در عوض، گفتن جملاتی مانند این که "میفهمم، چیزهایی هم هست که من را میترسونه. مهم این است که اجازه ندهیم ترس ما را شکست بده" به کودک کمک میکند تا احساس کند که شرایط او را درک میکنید و او تنها نیست.
7.در صورت نیاز از یک متخصص کمک بگیرید
اگر ترسهای کودک طوری است که زندگی او را تحت تاثیر قرار داده و یا در بروز تواناییهای بالقوه او اخلال ایجاد کرده است از یک متخصص کمک بگیرید.
برای دیدن پربازدیدترین های نی نی نما لطفاً کلیک کنید…
چه نوع ترسها به توجه و درمان نیاز دارند؟…
در وهله اول باید به سن کودک توجه داشت. برخی از ترسها در سنین خاصی طبیعیتر هستند. بنابراین اگر چنین ترسهایی بیش از دو سال دوام داشته باشند حتما به توجه و درمان نیاز دارند. اصولا یک ترس عادی نباید چنین مدت زمانی طول بکشد و گاه بدون نیاز به مداخلات درمانی به تدریج کاهش پیدا کرده و بالاخره از بین میرود. همینطور برای تشخیص ترسهای غیر عادی باید به نوع ترس نیز توجه داشت.
هر چند گاهی اوقات کودکان از چیزی میترسند ولی این ترس چندان وحشتزا نیست و مشکل خاصی در عملکرد روزانه کودک ایجاد نمیکند و واکنش ترس در او چندان شدید و ناهنجار نیست. اما زمانیکه نوع ترس کودک غیر عادی است و نیاز به مداخلات درمانی دارد واکنش کودک به عامل ترس بسیار شدید است. کودک بسیار وحشت زده میشود و رفتارهایی از خود نشان میدهد که اغلب خارج از کنترل دیگران است.
ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺳﻪ ﺳﺎﻟﺶ ﺑﻮﺩ، ﯾﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻝ . ﺗﺎﺯﻩ ﻋﻘﻞﺭﺱ
ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ؛ ﺁﻥﻗﺪﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮔﻠﻮ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻭ
ﺭﻭﭘﻮﺵ ﺳﻔﯿﺪ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ ﻭ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭ، ﺁﺧﺮﺵ ﺑﻪ ﺁﻣﭙﻮﻝ
ﺧﺘﻢ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻗﻄﻌﺎ؛ ﮐﻪ ﺷﺪ.
ﮔﻔﺘﻢ :
« ﻋﺰﯾﺰﮐﻢ ! ﺁﻣﭙﻮﻝ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻩ، ﮔﺮﯾﻪ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻩ، ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻢ
ﺑﻬﺖ ﺑﺰﻧﻦ. ﺍﮔﻪ ﺩﻟﺖ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﯾﻪ ﮐﻢ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ. »
ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﻣﯽﮔﻔﺘﻢ ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﺎﺯﻩ ﺭﺍﻩﺍﻓﺘﺎﺩﻩﯼ
ﭼﺸﻤﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﭘﺴﺮﮐﯽ ﻫﻔﺖ، ﻫﺸﺖ
ﺳﺎﻟﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﺗﺰﺭﯾﻘﺎﺕ ﻧﻌﺮﻩ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺑﺎﻻﺗﺮ
ﺍﺯ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻭ، ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺁﻣﭙﻮﻝ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﭘﺴﺮﻡ،
ﺗﻮ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯼ، ﻣﺮﺩﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻧﻤﯽﮐﻨﻨﺪ .
ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺁﻣﭙﻮﻟﺶ ﺭﺍ ﺯﺩ ﻭ ﮔﺮﯾﻪﺍﺵ ﺭﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ
ﺑﻪ ﺩﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ، ﮔﺮﯾﻪﺍﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ .
ﺭﻓﺘﻨﯽ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﻋﺎﻗﻞ ﺍﻧﺪﺭ ﺳﻔﯿﻬﯽ
ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺳﻤﺖ ﭘﺴﺮﮎ ﮐﻪ ﺑﻐﻞ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻭﻟﻮ ﺷﺪﻩ
ﺑﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽﻫﺎﯼ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ.
ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻪ ﻫﻔﺪﻩ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺩﺧﺘﺮﻡ
ﻫﯿﭽﯽ ﺭﺍ ﯾﺎﺩ ﻧﮕﯿﺮﺩ، ﻫﻤﯿﻦ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﺩ.
ﮐﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﺪ، ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﺪ . ﻧﺮﯾﺰﺩ ﺗﻮﯼ
ﺧﻮﺩﺵ، ﭼﻮﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻩ ﯾﺎ ﭼﻮﻥ ﺁﺩﻡ ﺑﺰﺭﮒﻫﺎ ﮔﺮﯾﻪ
ﻧﻤﯽﮐﻨﻨﺪ . ( ﻋﺠﺐ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﺰﺭﮔﯽ!)
ﮐﻪ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺰﻧﺪ، ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺰﻧﺪ.
ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺑﺎﺷﺪ، ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺑﺎﺷﺪ.
ﻧﺸﻮﺩ ﺗﻨﺪﯾﺲ ﺻﺒﺮ ﻭ ﺣﻠﻢ ﻭ ﺷﮑﯿﺒﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﻥ
ﺧﻮﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﺩ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪﯼ
« ﻧﺎﯾﺲ » ﻭ « ﮐﻮﻝ » ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺑﺪﻫﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻋﻮﺿﺶ ﻣﺪﺍﻝ
ﺑﻪﺩﺭﺩﻧﺨﻮﺭِ « ﻓﻼﻧﯽ، ﻭﺍﯼ، ﻫﯿﭻﻭﻗﺖ ﻧﺪﯾﺪﻡ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ
ﺑﺎﺷﻪ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﯾﻠﮑﺲ ﻭ ﺁﺭﻭﻣﻪ، ﺩﻟﺶ ﻣﺜﻞ ﺩﺭﯾﺎﺳﺖ »
ﺭﺍ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺑﮕﯿﺮﺩ .
ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﻤﺎﻧﺪ، ﺣﺎﻟﯽ ﻃﺮﻑ
ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻤﺎﻧﺪ؛ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﻭﺩ،
ﺩﺍﺩ ﺑﺰﻧﺪ « ﺁﻫﺎﯼ! ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺮﻭﯼ .
ﺍﺻﻼ ﻏﻠﻂ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﯽﺭﻭﯼ«!
ﺩﺍﺭﻡ ﺗﻼﺵ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺭﺍ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻣﺎ
ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﮑﺮﺩﻧﺪ.
ﺟﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﻓﻀﯿﻠﺖﻫﺎﯼ ﻧﺎﭼﯿﺰ ﻧﺒﺎﺷﺪ .
ﺟﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﺵ ﻧﺮﻭﺩ ﺁﺩﻡ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﺩﻡ، ﻫﻤﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﻫﻢ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ، ﻫﻢ ﺩﺍﺩ ﻣﯽﺯﻧﺪ، ﻫﻢ ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ
ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﻭ ﻫﻢ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮﺵ ﻣﺪﯾﻮﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺳﺖ،
ﺍﮔﺮ ﻫﻤﺎﻥﺟﺎ، ﻫﻤﺎﻥﻭﻗﺖ، ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥﮐﺲ، ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺮﻓﯽ ﺭﺍ
ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺰﻧﺪ، ﻧﺰﻧﺪ !