فرهنگ اسامی ب

فرهنگ نام های اصیل ایرانی

روی حروف مورد نظر کلیک کنید:

 

الف

ب

پ

ت 

ث

ج

چ

ح

خ

د

 ذ 

ر

 ز 

 ژ

س 

 ش

ص 

ض 

ط 

ظ 

ع 

غ 

ف 

ق 

ک 

گ 

ل

 م 

ن 

 و 

ه

ی

 
ب


بابا طاهر ( Bābā-tāher ) نام شاعري معروف است
باباخان ( Bābā-khān ) نام فتحعلي شاه قاجار قبل از رسيدن به سلطنت
بابك ( Bābak ) پرورنده ، استوار، پرورش دهنده و تربيت كننده
بابي ( Bābi ) شاعر زبردست و حنفي مذهب كه قاضي شهر مدينه بود
باتك ( Bātek ) شمشير مالك بن كعب همداني
باتمان ( Bātmān ) وزنه ، سنگ ترازو ، واحد وزن
باتور ( Bātvar ) نام باستاني دشت ذهاب
باجي ( Bāji ) خراجي و باج دهنده ، در تركي به معني خواهر
باحور ( Bāhoor ) جد حضرت ابراهيم ( ص )
باختر ( Bākh-tar ) مغرب ، طرف مقابل مشرق
باد ( Bād ) نام فرشته موكل باد و آب در آئين زرتشت
بادام ( Bādām ) نام پسر شميران پادشاه هرات، درختي از تيره گل سرخیان
بادان ( Bādān ) يكي از سرداران خسرو پرويز، پاداش و جزاي نيك
بادبرگ ( Bādbarg ) كاغذ باد
بادر ( Bādar ) ماه تمام ، شتابنده ، سريع
بادرام ( Bādrām ) كشاورز ، روستايي
بادران ( Bādrān ) مرد متكبر و صاحب نخوت و طالب سروري ، به حرکت در آورنده باد
بادرنگ ( Bādrang ) نام ميوه اي از جنس ترنج خوشبو که با پوست آن مربا درست می کنند
باراز ( Bārāz ) نام روستايي از شهرستان بيرجند
باران ( Bārān ) قطره هاي آب حاصل از سرد شدن بخار موجود در هوا
باربد ( Bār-bad ) نام مطرب خسرو پرويز، پرده دار، رئيس تشريفات
باربك ( Bār-bak ) به معني اميراعظم كه هر وقت خواهد به درگاه پادشاه بار يابد
بارج ( Bāraj ) ملاح ماهر
بارجا ( Bārjā ) بارگاه
بارد ( Bāred ) سرد ، شمشير بران
بارز ( Bārez ) نمايان شونده ، آشكار
بارِزَه ( Bāreze ) آشکار ، نمایان
بارع ( Bāre` ) آن كه در فضل تمام و كامل باشد
بارق ( Bāregh ) برق ، روشن و تابان
بارمان ( Bārmān ) شخص محترم و لايق داراي روح بزرگ
باري ( Bāri ) خالق ، يكي از نام هاي خداي تعالي
بازان ( Bāzān ) در حال باختن ، بازنده
بازرنگ ( Bāz-rang ) نام ناحيه اي در فارس
بازغ ( Bāzegh ) طلوع کننده ، تابان ، درخشان
بازِغَه ( Bāzegha ) طلوع کننده ، درخشان
بازيار ( Bāzyār ) بازدار، برزگر، زارع، صياد
باستان ( Bāstān ) قديم ، گذشته ، ديرين
باسط ( Bāset ) بسط دهنده ، يكي از نام هاي خداي تعالي ، گسترنده
باسِقَه ( Bāsegha ) قد کشیده ، ابر سفید روشن
باسم ( Bāsem ) خندان ، خوشرو
باشا ( Bāshā ) حاكم ، والي ، وزير
باشار ( Bāshār ) چاره ، علاج ، درمان
باشي ( Bāshi ) مقدم و رئيس
باطن ( Bāten ) پنهان ، درون ، حقيقت و اصل
باطِنَه ( Bātena ) راز پنهانی، نیت درونی
باطني ( Bāteni ) منسوب به باطن
باغداگل ( Bāgh-dāgol ) گلي در باغ
بافرغ ( Bāfregh ) نام مغ آتشكده آذر گشسب
بافو ( Bāfoo ) نام مادر سلطان محمد، پادشاه عثماني
باقر ( Bāgher ) لقب امام پنجم (ع) ، گشاينده ، وسعت دهنده
باقي ( Bāghi ) پايدار ، جاويد ، ثابت ، استوار
باقيا ( Bāghiā ) از شعراي ايران و اهل كاشان
باقيه ( Bāghie ) مؤنث باقي ، جاويدان ،زنده
بالار ( Bālār ) شاه تير
بالان ( Bālān ) بالنده ، نمو كننده
بالاندخت ( Bālān-dokht ) دختر بالنده ، دختري كه در حال رشد و نمو است
بالتو ( Bālto ) يكي از امراي زمان غازان خان
بالِغ ( Bālegh ) به رشد رسیده ، رسا
بالنده ( Bālande ) افتخار كننده ، باليدن ، روينده
بالوايه ( Bālvāye ) پرستو ، پرستوك
بالي ( Bāli ) عسلي
بامداد ( Bām-dād ) آفريده ، فروغ ، سپيده دم ، بخشيده روشنايي
بامداد گشسب ( Bāmdād-goshasb ) نام پدر آذر گُشسب از سرداران خسرو پرويز
بامس ( Bāmes ) مادر بزرگ ، جده
بامشاد ( Bāmshād ) نام نوازنده نامي روزگار ساسانيان
بامهر ( Bāmehr ) مهربان ، بامحبت
بامي ( Bāmi ) روشن ، درخشان
بامي دخت ( Bāmi-dokht ) دختر روشن روان
بامي رخ ( Bāmi-rokh ) روشن چهر
باميك ( Bāmik ) درخشان ، لقب شهر بلخ
بامين ( Bāmin ) روشن ، درخشان ،نوراني
باناز ( Bānāz ) صاحب ناز ، پُرناز ، كنايه از وقار
بانبشن ( Bānbashan ) ملكه ، شاه زنان
بانو ( Bānoo ) خانم ، خاتون خانه
بانو فر ( Bānoo-far ) بانوي باشكوه
بانو فروغ ( Bānoo-foroogh ) بانوي نوراني
بانو گشسب ( Bānoo-ghoshasb ) نام دختر رستم و زن گيو ، زن دلاور
بانو مهر ( Bānoo-mehr ) خانم بامحبت
بانو ناز ( Bānoo-nāz ) كنايه از زن و دختر فتان و عشوه گر
بانودخت ( Bānoo-dokht ) دختر بي بي
باهر ( Bāher ) ظاهر ، آشكار ، پيدا ، مشهور ، هويدا
باهره ( Bāhere ) مؤنث باهر ، ظاهر ، آشكار ، نوراني
باهنر ( Bāhonar ) هنرمند
باوند ( Bāvand ) نام پسر قباد
باوه ( Bāveh ) نامي براي مردان در آئين زرتشت
باي نگين ( Bāynegin ) نام غلام بونصر مشكان
بايدار ( Bāydār ) نام پسر جُغتاي پسر چنگيز خان مغول
بايدو ( Bāydo ) نام ششمين فرمانروا از خاندان هلاكو
بايرام ( Bāyrām ) عيد ، جشن
بايزيد ( Bā-yazid ) نام دو تن از سلاطين عثماني
بايسته ( Bā-yeste ) واجب ، لازم ، ضروري
بايك ( Bāyak ) از نام هاي مردان
بايگان ( Bāygān ) نگه دارنده ، نگهبان ، خزانه دار
بت آرا ( Bot-ārā ) آرايش دهنده بت ، كنايه از زن زيبارو
بتول ( Batool ) پارسا ، پاكدامن ، لقب حضرت فاطمه زهرا (ع)
بتيس ( Betis ) نام نگهبان شهره غزه كه در برابر اسكندر مقاومت شدید كرد
بتيل ( Betil ) لقب حضرت مريم يعني زن عابد
بثينه ( Besine ) نام دخترام كلثوم ، يكي از زنان شاعره اندلس
بحيرا ( Bohayrā ) راهب نصراني كه پيغمبر اسلام را در كودكي شناخت
بخت ( Bakht ) طالع ، اقبال
بخت آفريد ( Bakht-āfarid ) خوشبخت آفريده شده ، آفريننده اقبال
بخت آفرين ( Bakht-āfarin ) آفريننده خوشبختي
بخت آور ( Bakhtāvar ) خوشبخت ، نيك بخت
بخت افروز ( Bakht-afrooz ) خوشبخت ، نيك بخت
بختگان ( Bakhtegān ) نام پدر بزرگمهر، حكيم وزير انوشيروان
بختور ( Bakht-var ) خوشبخت ، دولتمند
بختيار ( Bakhtiyār ) نيك اختر ، بااقبال ، سعيد ، سعادتمند
بخرد ( Bekh-rad ) باخرد ، خردمند
بخش ( Bakhsh ) بهره ، موهبت ، قسمت
بخشا ( Bakhshā ) بخشنده ، عطا دهنده
بخشادخت ( Bakh-shā-dokht ) دختر بخشنده
بخشان ( Bakh-shān ) بخشش
بخشايش ( Bakh-shāyesh ) گذشت از جرم و گناه و تقصير
بخشنده ( Bakh-shande ) عطا كننده
بخشي ( Bakh-shi ) دانشمند ، روحاني
بخشين ( Bakh-shin ) بخشيدن ، آمرزيدن
بدخش ( Badakhsh ) معدن و كوهي غني از لعل و جواهر
بدخشان ( Badakh-shan ) نام پدر سلمان فارسی ، ناحیه ای در ترکستان که لعل آن مشهور است
بدر ( Badr ) ماه تمام و كامل ، چاهي ميان مكه و مدينه
بدر منير ( Badre-monir ) ماه درخشنده
بدر نساء ( Badre-nesā' ) ماه زنان ، نام همسر فتحعلي شاه قاجار
بدرالجمال ( Badr-oj-jamāl ) زن ماه سيما
بدرالجهان ( Badr-oj-jahān ) ماه تمام جهان
بدرالزمان ( Badroz-zāmān ) ماه تمام و كامل ، زيبا دوران
بدرالسادات ( Badr-os-sādāt ) ماه تمام سادات
بدرالملوك ( Badr-ol-molook ) ماه تمام و كامل پادشاهان
بدرام ( Badrām ) خوش و خرم
بدره ( Badre ) هميان ، كيسه زر
بدري ( Badri ) منسوب به بدر ، مجازاً زن زيبا رو، روشن چهره
بدريه ( Badriye ) مؤنث بدري
بديع ( Badi` ) تازه ، نو ، باطراوت ، يگانه
بديعه ( Badi`e ) مؤنث بديع ، تازه ، نو
بديل ( Badil ) عوض ، جانشين
برات ( Barāt ) كاغذي كه به وسيله آن حكام حواله پول مي دهند
برادر ( Barādar ) داداش ، اخوي
براز ( Barāz ) زيبايي، آراستگي ، نام طايفه اي از ايلات كُرد ايران
برازا ( Barāzā ) متناسب ، برازنده ، زيبا
برازان ( Barāzān ) زيبايان
برازك ( Barāzak ) زيباي كوچك
برازمهر ( Barāz-mehr ) برازنده به محبت
برازنده ( Barāzande ) سزاوار ، درخور
برازين ( Barāzin ) برازان ، زيبايان
برانوش ( Barā-noosh ) نام پهلواني رومي كه اسير شاپور شد
براهام ( Barāhām ) نام جهودي بخيل در زمان بهرام گور
برجيس ( Ber-jis ) سياره مشتري ، زئوس
برديا ( Bardiyā ) نام پسر كوروش كه كمبوجيه او را پنهاني كُشت
برز ( Barz ) كشت و كار، عمل
برزآفرين ( Borzāfarin ) قامت آفرين
برزام ( Brazām ) نام نياي ماني نقاش معروف ايران
برزگر ( Barzegar ) دهقان ، فلاح ، زارع
برزم ( Barzam ) ناز و كرشمه
برزمن ( Barzman ) بلند منش و با همت
برزمهر ( Barz-mehr ) شكوه و عظمت دوستي و محبت
برزو ( Borzoo ) بلند بالا ، باشكوه و بزرگي
برزويه ( Borzooye ) بلند بالا ، پزشك مخصوص انوشيروان كه كليله و دمنه را از هند آورد
برزين ( Barzin ) بلند بالا ، آتش ، آذر
برزين داد ( Barzin-dād ) يكي از سرداران هخامنشي ، بلند فره
برسا ( Barsā ) دلير گونه ، نيرومند
برسادخت ( Barsā-dokht ) دختر دلير و نيرومند
برساديس ( Barsā-dis ) دلاور گونه ، مانند دليران
برسام ( Barsām ) آتش بزرگ ، ورم سینه
برشاء ( Barshā' ) لقب مادر ذهل و قيس و سيتان پسران ثعلبه
برشام ( Barshām ) تيز و پيوسته نگريستن
برفانك ( Barfānak ) پرنده كوچك صحرايي
برفين ( Barfin ) چون برف سفيد
بركت ( Barekat ) خير، سعادت
بركيارق ( Barkiāragh ) نام فرزند ملكشاه سلجوقي
برگ گل ( Barge-gol ) گلبرگ ، كنايه از ظرافت است
برگر ( Bargar ) بخشنده سرنوشت
برگزيده ( Bargozide ) انتخاب شده ، گل سرسبد ، چشم و چراغ
برليان ( Bereliān ) الماس تراش داده شده
برمند ( Barmand ) صاحب حاصل
بُرنا ( Bornā ) جوان و شاداب ، كامياب ،ظريف
برنا دل ( Bornā-del ) جوان دل
برنابا ( Barnābā ) پيرو وعظ و نصيحت
برنادخت ( Bornā-dokht ) دختر جوان توانا و خوب
بُرهان ( Borhān ) دليل ، جهت روشن ، حجت و بيان واضح
برهان الدين ( Borhān-od-din ) آنكه وجودش دليل و برهان دين است
بُرهانَه ( Borhāna ) حجت ، دلیل قاطع
برهما ( Berahmā ) ذات واجب الوجود و قادر مطلق
برهمن ( Berahman ) راست گفتار، راست كردار
برهمند ( Berahmand ) پير و مُرشد و حكيم و دانشمند
برومند ( Boroo-mand ) داراي بَر ، صاحب نفع ، كامياب ، سودمند ، باثمر
بريد ( Barid ) قاصد ، نامه رسان ، پيك
بريدخت ( Bari-dokht ) دختر پاك ، بي گناه
برين ( Barin ) نام آتشكده ، باد صبا ، بلندترين
برين فر ( Barin-far ) شكوه ابدي
برين مهر ( Barin-mehr ) محبت جاودانه
بَریَّه ( Bariya ) مردم ، مخلوق
بزرگ ( Bozorg ) كلان ، كبير،جلال
بزرگ اميد ( Bozorg-omid ) مربي پسر انوشيروان و از دانشمندان عهد ساساني
بزرگ فر ( Bozorg-far ) داراي فر و بزرگي
بزرگمهر ( Bozorg-mehr ) نام وزير دانشمند انوشيروان ، داراي مهر و محبت بسيار
بزم آرا ( Bazm-ārā ) آراينده بزم و مجلس
بزم افروز ( Bazm-afrooz ) مجلس افروز
بزم عالم ( Bazm-ālam ) مهماني عالم
بژمان ( Bezh-mān ) پژمان ، اندوهگين
بساط ( Basāt ) گستردن ، چيدن ، برچيدن
بساك ( Basāk ) يكي از سرداران خشايار شاه ، افسر
بسال ( Basāl ) شجاع و دلير گرديدن
بسام ( Basām ) خندان ، شاد ، متبسم ، شكفته
بسامه ( Basāme ) مؤنث بسام ، زن خنده رو
بستام ( Bastām ) قاتل پدر خسرو پرويز كه به وسيله گردويه كشته شد
بستان ( Bostān ) گلزار ، گلستان ، باغ
بستان چهر ( Bostān-chehr ) آنكه رويي چون بستان دارد
بستانه ( Bostāne ) بستان كوچك
بسطام ( Bastām ) نام دايي خسروپرويز، نام شهري در شش كيلومتري شاهرود
بسوس ( Basoos ) نام زني كه به واسطه او جنگ عظيم ميان دو قبيله واقع شد
بسوي ( Basooy ) نام شهري در آذربايجان
بسيل ( Basil ) شجاع و دلير
بسيم ( Basim ) خوشرو ، خندان ، مسرور، شادمان، از شعراي عثماني
بشار ( Bash-shār ) بسيار بشارت دهنده ، گرفتار و پاي بند
بشارت ( Beshārat ) خبر خوش ، مژده
بشاش ( Bash-shāsh ) گشاده رو، شادمان
بشر ( Bashar ) افراد صاحب نام ، سرداران
بُشرا ( Boshrā ) خبر خوش ، بشارت
بشمل ( Boshmel ) نام يكي از امراي محمد بن ملكشاه
بشوتن ( Bashootan ) نام برادر اسفند يار
بشير ( Bashir ) بشارت دهنده ، مژده دهنده ، يكي از نام هاي خداي تعالي
بشيره ( Bashire ) مؤنث بشير ، زن خوبروي
بصير ( Basir ) بينا ، دانا ، صاحب بصر
بصيرت ( Basirat ) بينايي ، زيركي ، دانايي ، هوشياري
بطاط ( Batāt ) مرد عيار
بطلميوس ( Batlamyoos ) روشنايي ، نام حكيم يوناني
بعيث ( Ba`is ) فرستاده ، مبعوث
بغ بوخت ( Bagh-bokht ) سپهدار اردشير كه مصر را تصرف كرد
بغ توس ( Bagh-toos ) از سرداران هخامنشي
بغ دوست ( Bagh-doost ) دوست خدا
بغ راد ( Bagh-rād ) يكي از بزرگان پارس در عهد ساساني
بغداد ( Bagh-dād ) خداداد ، شهري در كنار رود دجله و فرات
بقا ( Baghā ) دوام ، هميشگي
بقراط ( Bogh-rāt ) دانشمند معروف يوناني
بكتاش ( Bak-tāsh ) بزرگ قوم ، بزرگ خانواده ، نام يكي از پادشاهان خوارزم
بكتوزن ( Bak-toozan ) سپهسالار خراسان و حاجب سالار اواخر سلسله ساساني
بكتوسان ( Bak-toosān ) مردي دانا و فهميده و عاقل
بلاش ( Balāsh ) بي سبب، بي جهت ،نام پسر يزد گرد دوم
بلال ( Balāl ) مؤذن حضرت رسول اكرم (ص)
بلبل ( Bol-bol ) هزار دستان ، مرغ خوش نوا
بلجاء ( Bolja' ) از زنان خوارج
بلحام ( Bol-hām ) خداوند مردم
بلقيس ( Bel-gheys ) نام ملكه سبا و همسر سليمان نبي
بلور ( Boloor ) آبگينه صاف و شفاف
بلورين ( Boloorin ) منسوب به بلور، بلوري
بلوش ( Baloosh ) ميوه تمشك
بلوهر ( Baloohar ) نام زاهدي بود كه بوذاسف شاهزاده هندي را هدايت كرد
بليان ( Balyān ) نام حضرت پيامبر ( ع)
بليغ ( Baligh ) تيززبان ، خوش بيان
بليغه ( Balighe ) مؤنث بليغ ، زن زبان آور و چيره زبان
بليلا ( Balilā ) نامي براي حضرت امير در انجيل
بناز ( Benāz ) ناز پرورده ، ظريف
بنان ( Banān ) سرانگشتان ، باغچه سبز و خرم
بنت ( Bent ) دختر
بنت الهدي ( Bent-ol-hodā ) دختر هدايت شده
بنجامين ( Benjāmin ) ضامن ، كفيل
بندار ( Bondār ) ريشه دار، داراي تجمل
بنشاد ( Bon-shād ) شاد بنياد ، از نام هاي زرتشتيان
بنفشه ( Banaf-she ) گياهي از تيره كوكناريان
بنوان ( Ban-vān ) نگهدارنده زراعت و خرمن
بنياد ( Bon-yād ) ريشه ، شالوده ،بيخ
بنيامين ( Ben-yāmin ) آخرين فرزند حضرت يعقوب ، ضامن
به آئين ( Beh-a'in ) آئين خوب و نيكو
به آذين ( Beh-āzin ) خوش ترين آرايش و بهترين زينت
به آرا ( Beh-ārā ) نيكو آرايش شده
به آفريد ( Beh-āfarid ) آفريده نيكو
به آفرين ( Beh-āfarin ) بهترين ستايش
به بن ( Beh-bon ) نيكو اصل و نسب
به روان ( Beh-ravān ) روان شاد
به گو ( Beh-goo ) خوش گفتار
بهاء ( Bahā' ) قيمت ، روشني ، درخشندگي
بهاءالدين ( Bahā-od-din ) آنكه وجودش روشني بخش دين است
بهادر ( Bahādor ) دلاور ، پهلوان ، شجاع و دلير به كمال
بهادران ( Bahādorān ) منسوب به بهادر
بهار ( Bahār ) فصل اول شمسي ، زيبايي ، شكوفه ، گل
بهاران ( Bahārān ) هنگام بهار، فصل بهار
بهاراندام ( Bahār-andām ) خوش اندام ، متناسب
بهاربانو ( Bahār-bānoo ) بانوي جوان و زيبا
بهاردخت ( Bahār-dokht ) دختري چون بهار زيبا و باطراوت
بهارك ( Bahārak ) بهار كوچك
بهاره ( Bahāre ) جوان و تر و تازه
بهامد ( Bahāmad ) بهترين پيشامد
بهامين ( Bahāmin ) فصل بهار
بهان ( Behān ) خوبان ، نیكان
بهاندخت ( Behān-dokht ) دختر خوبان
بهانفر ( Behān-far ) با فـّر و شكوه ، خوبان و نيكان
بهانه ( Bahāne ) عذر نابجا ، دستاويز
بهاور ( Behāvar ) قيمتي ، گرانبها ، ارزشمند
بهبازو ( Beh-bāzoo ) نيرومند ، خوش بازو
بهبد ( Beh-bod ) پاسدار بهي و نيكي
بهبود ( Beh-bood ) تندرستي ، سلامتي ،بهتري
بهبين ( Beh-bin ) خوشبين
بهپور ( Beh-poor ) يكي از سرداران گرشاسب
بهتاب ( Beh-tāb ) خوش سيما
بهتاش ( Beh-tāsh ) خوب مانند
بهتام ( Beh-tām ) بسيار زيبا
بهترين ( Beh-tārin ) زيباترين ، جوانترين
بهتن ( Beh-tan ) خوش اندام
بهجت ( Beh-jat ) تازگي و خرمی ، شادابي ، شادماني
بهداد ( Beh-dād ) بهترين داده ، نيك آفريده شده ، در كمال عدل و داد
بهدخت ( Beh-dokht ) دختر نيكو
بهدل ( Beh-del ) خوش قلب
بهديس ( Beh-dis ) نيك ، خوشرنگ ، زيبا
بهدين ( Beh-din ) دين نيك ، پيرو دين زرتشت
بهراد ( Beh-rād ) جوانمرد نيكو ، نيكي بخش
بهرار ( Beh-rār ) خوش باطن
بهرام ( Bah-rām ) فتح و پيروزي ، پيروزمند ، نام چند تن از شاهان ساساني
بهرامن ( Bahrāman ) ياقوت سرخ ، پارچه ابريشمي
بهرامه ( Bahrāme ) بيد مشك ، ابريشم ،جامه سبز
بهرخ ( Beh-rokh ) خوب چهره ، نكوروي ،خوشگل ، جميل
بهرنگ ( Beh-rang ) خوشرنگ ، نامي براي مردان در زمان ساساني
بهره مند ( Bahre-mand ) كامياب ، متمتع
بهره ور ( Bahre-var ) كامياب ، نيك بخت
بهرو ( Beh-roo ) خورو
بهروان ( Beh-ravān ) داراي روان سالم ، نيك روان
بهروز ( Beh-rooz ) خوشبخت ، بهترين روز،خوش اختر
بهروزه ( Beh-rooze ) كُندر هندي ، بلور كبود شفاف و كم قيمت
بهروش ( Beh-ravesh ) داراي روش و راه نيكو
بهزاد ( Beh-zād ) اصيل ، خوش نژاد ، نيكو تبار
بهسا ( Beh-sā ) نيك ، مانند خوبان
بهسان ( Beh-sān ) مانند خوب
بهستان ( Behes-tān ) جاي نيكان
بهستون ( Beh-sotoon ) نام پسر بزرگ وشمگير زياري
بهسود ( Beh-sood ) خوش آسودن
بهشاد ( Beh-shād ) بهترين شادي
بهشت ( Behesht ) فردوس ، جفت
بهشت چهر ( Behesht-chehr ) داراي چهره اي بهشتي ، بهشتي خصال
بهشته ( Beheshte ) بهتر ، دنياي بهتر
بهشيد ( Beh-shid ) نوراني ، بهترين فروغ و روشنايي ، تابناك
بهفر ( Beh-far ) شكوهمند ، داراي فر و شكوه ، خوب
بهفروز ( Beh-forooz ) نكونور
بهك ( Behak ) زيباي كوچك
بهكام ( Beh-kām ) بهترین آرزو
بهگل ( Beh-gol ) گل زيبا ، كنايه از زيبا وزيباروي
بهلول ( Boh-lool ) مرد خنده رو ، بزرگ قوم ، مرد بسيار خند
بهمرد ( Beh-mard ) نكو مرد ، مرد نيكو
بهمن ( Bah-man ) راست گفتار ، راست كردار
بهمن چهر ( Bahman-chehr ) روي و رخسار نیکو
بهمن زاد ( Bahman-zād ) زاده شده در بهمن
بهمنش ( Behmanesh ) داراي منش و انديشه خوب ، نيكو سرشت ، نيك منش
بهمنيار ( Bahman-yār ) يار و همراه بهمن ، از شاگردان ابوعلي سينا، دوست و یاور نیک منش
بهناد ( Beh-nād ) نيك نژاد ، اصيل
بهناز ( Beh-nāz ) عشوه گر، ملوس ،خوش ناز وادا
بهنام ( Beh-nām ) خوشنام ، نيك نام
بهنامه ( Beh-nāme ) زن خوشبو، خندان
بهنود ( Beh-nood ) نام پادشاهان هند
بهنوش ( Beh-noosh ) گوارا ، عسل نيکو ، بهترين نوشدارو ، نيکو نوشنده
بهنيا ( Beh-niyā ) داراي اصل و نسب ، والا تبار ، نيكو تبار
بهوند ( Beh-vand ) با اصل و نسب
بهي ( Behi ) نيكو ، زيبا ، بهتري
بهي دخت ( Behi-dokht ) دختر نيك
بهيار ( Beh-yār ) بهترين دوست و همراه
بهين ( Behin ) منتخب ، خوب ترين، برگزيده ، نيكوترين
بهين داد ( Behin-dād ) نيكوترين بخشش وعطيه
بهين دخت ( Behin-dokht ) بهترين دختر ، نیکوترین دختر
بهين مهر ( Behin-mehr ) نيكوترين محبت و مهر
بهينه ( Behine ) گزيده و انتخاب شده ، بهترين
بَهیج ( Bahij ) شاد و خرم ، مرد باشکوه و زیبا
بَهیجَه ( Bahija ) شاد و خرم ، زن باشکوه و زیبا
بوبك ( Boobak ) هُدهُد ، دوشيزه
بوتيمار ( Bootimār ) نام مرغي است كه او را غم خورك مي گويند
بودا ( Boodā ) نام مؤسس آئين بودايي
بوذر جمهر ( Boozar-jomehr ) بزرگمهر ، وزير دانا و خردمند انوشيروان
بوران ( Boorān ) سرخ ، سرماي سخت
بوران دخت ( Boorān-dokht ) دختر زيباي سرخ چهره ، نام دختر خسرو پرويز
بورژك ( Boor-zhak ) سفره دار ، اردشير دوم
بورمند ( Boor-mand ) گياهي است خوشبو
بوريا ( Booriyā ) حصير، زيرانداز
بوستان ( Boostān ) باغ داراي گلهاي رنگارنگ
بوستانه ( Boostāne ) بوستان كوچك
بوعلي ( Boo-āli ) نام حكيم و دانشمند ايراني
بوگدار ( Boogdār ) گندم
بويا ( Booyā ) خوشبو و بوي خوش ، معطر ، داراي بو
بويه ( Booye ) آرزومندي ، نياي آل بويه
بي بي ( Bibi ) خاتون ، بانوي محترم
بي نظير ( Bi-nazir ) بي مانند ، بي همتا
بيان ( Bayān ) شرح ، تفسير
بيباك ( Bibāk ) شجاع ، دلاور
بيتا ( Bitā ) يكتا ، بي مانند
بيتا دخت ( Bitā-dokht ) دختري بي مانند
بيد گل ( Bid-gol ) نوعي گياه
بيدار ( Bidār ) آگاه ، هوشيار،آهنگي در موسيقي
بيداربخت ( Bidār-bakht ) صاحب بخت بيدار
بيدخت ( Bidokht ) ستاره زهره ، هوشياربخت
بيدل ( Bi-del ) عاشق ، شيدا ، بي صبر ، كم جرئت
بيژن ( Bi-zhan ) جنگجو ، نام پهلوان ايراني
بيك ( Bayk/Beyk ) عنواني كه به شاهزادگان و نجبا داده مي شد
بيگم ( Baygom/Beygom ) ملكه مادر ، زن ارجمند
بينا ( Binā ) بصير ، بيننده ، ديده ور
بينا دخت ( Binā-dokht ) دختر آگاه و هوشيار
بينش ( Binesh ) بصيرت ، بينايي ، آگاهي
بيوسا ( Bioosā ) منتظر ، اميدوار ، طماع
بيوك ( Boyook ) بزرگ ، مهتر
بيوگ ( Boyoog ) عروس ، ويوگ
بُکرَت ( Bokrat ) صبح زود
بَیَّن ( Bayyen ) روشن ، آشکار
بَیِّنَه ( Baiyena ) فصاحت ، روشن کننده
اشتراک‌گذاری
دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *