فرهنگ اسامی الف

فرهنگ نام های اصیل ایرانی

روی حروف مورد نظر کلیک کنید:

 

الف

ب

پ

ت 

ث

ج

چ

ح

خ

د

 ذ 

ر

 ز 

 ژ

س 

 ش

ص 

ض 

ط 

ظ 

ع 

غ 

ف 

ق 

ک 

گ 

ل

 م 

ن 

 و 

ه

ی

آ – الف

آئبه ( Ā'ebe )

مؤنث آئب، آبي را گويند که در نيمروز خورند
 

آئل ( Ā'el )
شير غلیظ ، هر چيز غلیظی که  از روغن و عسل و مانند آن
 

آئين ( Ā-'in )
روش، دين
 

آئين گشسب ( Ā'in-goshasb )
نام يکي از سرداران هرمز که به جنگ بهرام چوبين رفت
 

آئينه ( Ā-'i-ne )
سطح صاف و صيقل يافته شيشه ، که تصوير را منعکس سازد
 

آبا ( Ābā )
پدران، اجداد، نياکان
 

آبابا ( Ābābā )
ملکه سکائي
 

آباتر ( Ābāter )
روستايي است در کنار جاده رشت به آستارا ميان کسما تا گوراب
 

آباديان ( Ābādiān )
نامي که به امت مه آباد اطلاق شود . مه آباد نخستين پيغمبري بود که به عجم مبعوث شد
 

آباديس ( Ābādis )
يکي از موبدان در عصر هخامنشيان، پزشک نامي در ايران باستان
 

آبافت ( Ābāft )
جامه ستبر و گنده
 

آباقا ( Ābāghā )
فرزند هلاکو خان ، دومين ايلخان مغول
 

آبان ( Ābān )
ايزد نگهبان آب ، ماه هشتم سال خورشيدي
 

آباندان ( Ābān-dān )
رسول خسرو اول در دربار روم
 

آباندخت ( Ābān-dokht )
نام همسر دارا، شاهنشاه هخامنشي
 

آبانياد ( Abān-yād )
نام پناهنده يزدگرد سوم به هنگام فرار در شهر ري
 

آبت ( Ābat )
سخت گرم
 

آبتاب ( Āb-tāb )
درخشان ، مشعشع ،صاف چون آب زلال
 

آبتين ( Ābtin )
نام پدر فريدون ، صاحب گفتار و کردار نيک
 

آبدارک ( Āb-dārak )
پرنده کوچکي است که  در زبان عربي به آن صعوه گويند
 

آبديز ( Āb-diz )
يکي از شعباتي که به رود کارون وصل مي شود
 

آبدين ( Ābdin )
هميشه ، جاودانه
 

آبرخ ( Āb-rokh )
آبرو ، خوي ، اعتبار ، جاه
 

آبس ( Ābes )
شهر و دياري نامعلوم است که ذکرش در شرفنامه آمده است
 

آبسال ( Āb-sāl )
باغ ، حديقه ، بهار
 

آبستا ( Ābestā )
همان اوستا ، کتاب مقدس زرتشتيان است
 

آبسته ( Ābeste )
زمين آماده شده براي زراعت ، متملق ، چاپلوس
 

آبش ( Ābesh )
آن که اطراف و پيشگاه خانه کسي را با طعام و شراب بياراید
 

آبش خاتون ( Ābesh-khātoon )
نام دختر اتابک سعد بن ابوبکر
 

آبشينه ( bshineĀ )
نام محلي در کنار راه ملاير به همدان
 

آبق ( Ābegh )
گريخته ، فرار کرده
 

آبگون ( Āb-goon )
به رنگ آب ، مانند آب ، کنايه از هر چيز پاکي
 

آبگين ( Āb-gin )
آئينه ، مرآت ، آبگينه
 

آبگينه ( Āb-gine )
شيشه ، بلور ، الماس
 

آبنوس ( Ābnoos )
نام دختري در داستان ويس ورامين ، نام درختي است داراي چوب سياه رنگ و پُر ارزش که بيشتر در نواحي آبنيک Abnikهند و ماداگاسکار مي رويد
 

آبو ( Āboo )
گل نيلوفر آبي
 

آبين ( Ābin )
مانند آب شفاف ، پاک ، قريه اي بوده است نزديک داراب گرد
 

آبيو ( bioĀ )
آبي ، نيلگون
 

آپادانا ( Āpādānā )
تالار بزرگ پادشاهان هخامنشي در تخت جمشيد
 

آپاساي ( Āpāsāy )
يکي از دبيران شاپور اول ساساني
 

آپريس ( prisĀ )
نام يکي از فرعونهاي مصر همزمان با بُخت النصر
 

آپولو ( Āpolo )
خداي روشنايي و هنر در يونان باستان
 

آپيس ( Āpis )
گاو مقدس مصريان قديم که معبود مردم ممفيس بوده است
 

آتاباي ( Ātābāy )
نام تيره اي از ترکمانان ، پدر بزرگ ، بزرگ قبيله
 

آتر ( Āter )
آتش
 

آتروبات ( Ātro-bāt )
آذربُد ، آتش پناه
 

آتروپات ( Ātro-pāt )
يکي از سرداران داريوش سوم در زمان اسکندر
 

آتروپاد ( Ātro-pād )
گروه ، واحد نظامي
 

آتروداد ( Ātro-dād )
نام نياي آذرآباد جد ساسانيان
 

آترين ( Āt-rin )
نامي است که در سنگ نبشته هاي بيستون ثبت شده است
 

آتسز ( Āt-sez )
بي نام ، پياده ، اولين پادشاه سلسه خوارزمشاهيان
 

آتش ( Ātash )
اخگر ، شعله ، نور، روشنايي ، جهنم
 

آتش افروز ( Tash-afroozĀ )
روشن کننده آتش ، کنايه از فتنه گر، نام مرغي افسانه اي موسوم به ققنوس
 

آتش انگيز ( Ātash-angiz )
سخنان تـُند وخشمناک
 

آتش بُن ( Ātash-bon )
هيمه و آنچه بدان آتش افروزند
 

آتشپاره ( Ātash-pāre )
شراره آتش ، چابک و چربدست ، کرم شب تاب ، جرقه آتش
 

آتشرنگ ( Ātash-rang )
سرخ پُر رنگ ، آتشفام
 

آتشفروغ ( Ātash-foroogh )
فروغ آتش ، نور آتش
 

آتشگون ( Ātash-goon )
سرخ گونه ، به سوزندگي آتش
 

آتشه ( Ātashe )
برق ، آذرخش
 

آتشين ( Ātashin )
از جنس آتش ، همچو آتش سوزان
 

آتل ( Ātel )
رودي بزرگ و پُر آب که از کوه هاي بلغار سرچشمه گرفته و به درياي خزر مي ريزد
 

آتنا ( Ātenā )
ببخشاي، عطا کن ، (الهه) مظهر انديشه
 

آتوسا ( Ātoosā )
نام زنان عصرهخامنشي ، دختر کوروش اول
 

آتون ( Ātoon )
کدبانويي که به دختران خواندن و نوشتن بياموزد
 

آتي ( Āti )
آينده
 

آتيل ( Atil )
روستايي از اکراد واقع در ناحيه زوزان
 

آتيلا ( Ātilā )
پادشاه قبيله هون که روم را به تصرف درآورد
 

آتِیَه ( Ātiya )
آینده
 

آجار ( Ājār )
جمع اجر ، پاداش ، اجرت
 

آجام ( Ājām )
نام يکي از نياکان زرتشت ، نيستان و نيزار
 

آجداد ( Āj-dād )
نام محلي در کنار راه آباده به شيراز واقع در ميان ده بيد و ديدگان
 

آجي ( Āji )
آجيده ، آزاده
 

آچين ( Āchin )
نام درختي است که برگ هاي کم عرض و دراز دارد
 

آحاد ( Āhād )
يکان ، مرتبه اول از طبقات
 

آخرت ( Ākherat )
سرای باقی ، جهان دیگر
 

آخش ( Ākhesh )
يکي از موبدان عصر شاپور اول ، قيمت ، ارزش
 

آخوند ( Ākhoond )
ملا، عالم ، مکتب دار کودکان
 

آدا ( Ādā )
پاداش ، دهش ، سزا
 

آدام ( Ādām )
چرم ، پوست دباغي شده
 

آداک ( Ādāk )
خشکي ميان آب
 

آدخ ( Ādakh )
خوب ، نيکو، خجسته، مبارک
 

آدر ( Ādar )
آذر، آتش
 

آدران ( Āderān )
نام روستایی  در ابتدای جاده چالوس ميان پورکان و داريان
 

آدرم ( Ādarm )
سلاحي چون خنجر و شمشير
 

آدريان ( Ādriān )
آدريانوس ، امپراطور روم که ۲۱ سال سلطنت کرد
 

آدرين ( Ādrian )
نام يکي از بزرگان روم
 

آدفنداک ( Ād-fandāk )
رنگين کمان ، قوس و قزح
 

آدلي ( Ād-li )
نامدار، مشهور
 

آدم ( Ādam )
نخستين پدر انسان ، اولين پيامبر ، خاک سرخ ، گندمگون
 

آدم پيرا ( Ādam-pirā )
مرشد کامل ، يکي از نام هاي خداي تعالي
 

آديش ( Ādish )
آتش، اخگر
 

آدينه ( Ādine )
روز جمعه ، آخرين روز هفته
 

آذر ( Āzar )
آتش ، نار ، اخگر ، ماه نهم از سال شمسي
 

آذر افروز ( Āzar-afrooz )
آتش افروز ، نام پسر مهرنوش و اسفنديار ، نام ققنوس پرنده افسانه اي
 

آذر تهم ( Āzar-tahm )
پهلوان ، پاک و منزه
 

آذر رُخ ( Āzar-rokh )
نام شهري در شام
 

آذر سام ( zar-sāmĀ )
پهلوان مقدس و پاک
 

آذر فروغ ( Āzar-foroogh )
شراره آتش
 

آذرآباد ( Āzar-ābād )
آتشکده اي بوده است در تبريز
 

آذران ( Āzarān )
جمع آذر ، آتش ، نام يکي از پادشاهان اشکاني
 

آذربان ( Āzar-bān )
نگهبان آتش ، مسئول آتشکده هاي هفتگانه
 

آذربُد ( Āzar-bod )
به معني آتش پناه است
 

آذربرزين ( Āzar-barzin )
يکي از سرداران هخامنشي در زمان داريوش ، نام پسر فرامرز پسر رستم
 

آذربهرام ( Āzar-bahrām )
نام آتشکده اي درعهد ساساني، پسر آذرنوش
 

آذربو ( Āzar-boo )
آذربويه ، گياهي است از تيره اسفناج که برگ هاي ريز به هم فشرده دارد
 

آذرپاد ( Āzar-pād )
ساتراپ آذربايجان در زمان داريوش سوم
 

آذرپناه ( Āzar-panāh )
يکي از ساتراپ هاي آذربايجان
 

آذرپيک ( Āzar-peik )
نامي رايج در ايران باستان
 

آذرچهر ( Āzar-chehr )
آتشرخ ، داراي چهره آتشين
 

آذرخش ( Āzarakhsh )
برق، صاعقه
 

آذردُخت ( Āzar-dokht )
دختر آتش، دختر زيبا
 

آذرزند ( Āzar-zand )
نام پدر آذرسود از کيانيان
 

آذرساسان ( Āzar-sāsān )
نام پدر آذر بهرام
 

آذرشب ( Āzar-shab )
نام فرشته موکل آتش که پيوسته در آتش است، سمندر
 

آذرفر ( Āzar-far )
داراي فـّر و شکوه آتش ، نام يکي از بزرگان عهد هخامنش
 

آذرفزا ( Āzar-fazā )
داراي فـّر آذري ، به معني خادم آتشکده
 

آذرگل ( Āzar-gol )
نام گلي به رنگ سرخ شبيه به شقايق
 

آذرگون ( Āzar-goon )
گياهي از تيره مرکبيان ، به رنگ آتش ،  گل هميشه بهار
 

آذرم ( Āzarm )
سلاح ، خنجر مزين اسب، درفش
 

آذرماه ( Āzar-māh )
ماه آذر، مجازاً زني به زيبايي ماه  و درخشش آذر
 

آذرمهر ( Āzar-mehr )
موبدي در زمان قباد و آتشکده اي در عهد باستان
 

آذرميدخت ( Āzar-mi-dokht )
دختر خسرو پرويز
 

آذرمينا ( Āzar-minā )
نام شخصي در زمان هخامنشيان که کارهاي خارق العاده انجام مي داده است
 

آذرنگ ( Āzarang )
به رنگ آتش ، درد و رنج ، نوراني ، محنت دشوار و سخت
 

آذرنوش ( Āzar-noosh )
نام آتشکده دوم از جمله هفت آتشکده ی فارسيان ، نام پسر اسفنديار
 

آذرهمايون (Āzar-homāyoon)
زني ساحره از نژاد سام
 

آذرهوشنگ ( Āzar-hooshang )
نخستين پيامبري که براي ايرانيان مبعوث شد
 

آذروان ( Āzar-vān )
پيشوا  و نگهبان و نگهدارنده آتشکده
 

آذري ( Āzari )
جامه اي که در آذربايجان مي بافتند، لهجه اي از فارسي قديم که در آذربايجان بوده است
 

آذريار ( Āzar-yār )
نگهبان و نگهدار آتش در آتشکده
 

آذرياس ( Āzar-yās )
گلي معطر ، ياس آتشين
 

آذريان ( Āzariyān )
نام پادشاه يکي از ولايات در عصر ساساني
 

آذرين ( Āzarin )
آتشين، گل بابونه، آتش بن ، سرخ گونه
 

آذريون ( Āzariyoon )
آتشفام ، نوعي شقايق ، گل آفتابگردان
 

آذرک ( Āzarak )
نام دختر يزدگرد ساساني ، آتش کم و اندک آتش پرست
 

آذرکيش ( Āzar-kish )
آتش پرست
 

آذرکيوان ( Āzar-keyvān )
يکي از روحانيون زرتشتي ، حکيمي از مردم فارس
 

آذن ( Āzen )
به معني دربان و حاجب
 

آذين ( Āzin )
تزيين ، آرايش ، زيور ، نام فرمانده لشکر بابک خرمدين
 

آذين بند ( zin-bandĀ )
نام ديگر طهمورث ديو بند از کيانيان ، شهرآرا ، آرايش دهنده
 

آذين دخت ( Āzin-dokht )
کنايه از دختر شايسته ، دختري که وجودش موجب آرايش و ارج ديگران است
 

آذين فر ( Āzin-far )
باشکوه  و زيبايي آرايش شده ، تزيين شده
 

آرا ( Ārā )
آراينده ، نام پادشاهي در ارمنستان ، آرايش
 

آرازش ( Ārāzesh )
صدقه ، انفاق در راه خدا
 

آراسته ( Ārāste )
مزين ، منظم ، مرتب ، آماده ، مهيا
 

آراستک ( Ārāstak )
پرستو
 

آرام ( Ārām )
آرامش ، ثبات ، استراحت ، آشتي ، وقار ، سکون ، نام فرزند سام بن نوح
 

آرام بخت ( Ārām-bakht )
باثبات و آرام ، بخت و اقبال
 

آرام بُن ( Ārām-bon )
خونسرد و آرام
 

آرامجو ( Ārām-joo )
جوينده آرامش ، آرامش طلب
 

آرامدخت ( Ārām-dokht )
دختر آرام و سازگار
 

آرامش ( Ārāmesh )
سکون ، فراغت ، راحت ، صلح ، ايمني
 

آرامي ( Ārāmi )
نام شاهزاده اي که با سميراميس جنگ کرد و کشته شد
 

آراميان ( Ārāmiyān )
پنجمين پسر سامبن نوح ، ساکن سوريه و بين النهرين
 

آران ( Ārān )
نام مرکز کويراست به کاشان، آرنج ، يکي از اُمراي آذربايجان در عهد باستان
 

آراک ( Ārāk )
جزيره
 

آرپاچي ( Ārpāchi )
جوفروش ، فقير
 

آرتا ( Ārtā )
مقدس، پاک
 

آرتاباز ( Ārtā-bāz )
فرمانده گردونه هاي کوروش
 

آرتاپارت ( Ārtā-pārt )
نگهبان ويژه کوروش
 

آرتان ( Ār-tān )
پدر همسر داريوش
 

آرتمن ( Ārteman )
برادر خشايار شاه
 

آرتميس ( Ārtemis )
فرمانده نيروي دريايي خشايار شاه در جنگ سالامين ، ديانا
 

آرتين ( Ārtin )
هشتمين پادشاه ماد
 

آردخت ( Ār-dokht )
دختر آراينده ، مشاطه گر
 

آردين ( Ārdin )
منسوب به آرد ، از آرد ، آلوده به آرد
 

آرزم ( Ārazm )
جنگ ، کارزار
 

آرزو ( Ārezoo )
مراد ، خواهش ، خواسته ، تمنا ، کام ، دختر ماهيار که بهرام گور او را به همسري گرفت
 

آرسته ( Āraste )
مخفف آراسته، مزيّن
 

آرسو ( Ārsoo )
اشک چشم
 

آرسيما ( Ārsimā )
سفير داريوش سوم به سوي اسکندر
 

آرش ( Ārash )
کمانگيرمعروف ، جد اعلاي اشکانيان ، تابان ، درخشان
 

آرشا ( Ārshā )
زور ، توان ، قدرت ، نيرو
 

آرشام ( Ārshām )
جد داريوش بزرگ ، مرد نيرومند ، پُرتوان
 

آرشاويز ( Ārshāviz )
مرد مقدس ، فرهاد چهارم هفتمين پادشاه اشکاني
 

آرشک ( Ārshak )
ارشک ، بنيانگزار اشکانيان
 

آرمال ( Ārmal )
نجيب پارسي ، برادر کومائيل در دربار ضحّاک
 

آرمان ( Ārmān )
آرزو، اميد ،حسرت، هدف
 

آرماندخت ( Ārmān-dokht )
دختري که ديدارش آرزوي قلبي ديگران است
 

آرمانديس ( Ārmāndis )
مانند آرزو ، آرزوگونه
 

آرماييل ( Ārmāeil )
نجيب پارسي
 

آرموس ( Ārmoos )
نام جزيره اي در درياي عمان
 

آرمين ( Ārmin )
نام پسر بزرگ کيقباد ، آرزو
 

آرمين دخت ( Ārmin-dokht )
نام يکي ازشاهزاده خانم هاي باستان، دختر آرزو
 

آرمينه ( Ārmine )
نام دختران در ارمنستان
 

آرميون ( Ārmiyoon )
زيرک و باهوش ، نام حکيم يوناني
 

آرنگ ( Ārang )
رنگين ، آرنج ، مکر ، فريب و حيله
 

آروند ( Ār-vand )
فـّر ، شکوه ، زيبايي ، شوکت
 

آروين ( Ārvin )
تجربه، آزمايش ، آزمون
 

آريا ( Āryā )
ايالات قديم ايران که امروز مشتمل بر خراسان شرقي و سيستان است ، آزاده ، نجيب ، نژاد اصلي ايرانيان ، اصيل ، بادوست ، باوفا
 

آريا برزين ( Āryā-barzin )
برادرزاده داريوش بزرگ ، يکي از سپهسالاران ايران در زمان هخامنشي
 

آريا چهر ( Āryā-chehr )
دختري که چهره اش نشان دهنده نژاد آريايي است
 

آريا دخت ( Āryā-dokht )
دختر آريايي
 

آريا مرد ( Āryā-mard )
مرد آريايي
 

آريا ميترا ( Āryā-mitrā )
خورشيد آريا
 

آرياراد ( Āryā-rād )
آريايي شجاع
 

آرياز ( Āryāz )
رهنما و رهبر
 

آريازاد ( Āryā-zād )
آريا زند ، از سرداران ماد
 

آرياسب ( Āryāsb )
دارنده اسب آريايي ، نام فرزند اردشير هخامنشي
 

آريافر ( Āryā-far )
داراي فـّر و شکوه آريايي
 

آرياگل ( Āryā-gol )
نجيب زاده
 

آريامنش ( Āryā-manesh )
نام پسر داريوش کبير، داراي خلق و خوي آريايي
 

آريامهر ( Āryā-mehr )
داراي مهر و محبت آريايي
 

آريان ( Āryān )
منسوب به آريا ، نام دختر مينوس پادشاه اساطيري يونان
 

آريانا ( Āryānā )
منسوب به آريا ، آريايي
 

آرياند ( Āryānd )
فرماندار کمبوجيه در مصر
 

آريانژاد ( Āryā-nezhād )
از نژاد آريايي ، از اسامي متداول معاصر
 

آرياوش ( Āryā-vash )
اصيل و نجيب چون آريايي
 

آرين ( Ārian )
آريايي
 

آرين راد ( Ārian-rād )
آريايي شجاع ، نام پسر اردشير دوم
 

آريو برزن ( Āryo-barzan )
يکي از سرداران داريوش سوم
 

آزاد ( Āzād )
تندرست ، سالم ازدد ، نام نوعي ماهي بزرگ و لذيذ در درياي خزر، سربلند ،  وارسته
 

آزاد بر ( Āzād-bar )
قريه اي از لورا و شهرستانک در منطقه تهران
 

آزاد مهر ( Āzād-mehr )
پسر سلطان ابراهيم غزنوي
 

آزادان ( Āzādān )
جمع آزاد ، نامقريه اي نزديک اصفهان
 

آزادبخت ( Āzād-bakht )
داراي بخت و اقبال آزاد
 

آزادچهر ( Āzād-chehr )
خوشرو ، داراي نژاد آزاد ، نام پسر ابراهيم غزنوي
 

آزاددخت ( Āzād-dokht )
دختر آزاده و رها، همسر شاپور اول ساساني
 

آزاده ( Āzāde )
رها ، آزاد ، نام مادر گشتاسب ، نجيب ، اصيل
 

آزادي ( Āzādi )
نامي رايج در پارسي دري ، رهایی
 

آزر ( Āzar )
نام پدر ابراهيم (ع )
 

آزرپاد ( Āzar-pād )
نگهبان آتش
 

آزرم ( Āzarm )
شرم و مهر و محبت ، عزت
 

آزرم چهر ( Āzarm-chehr )
با چهره متفکر
 

آزرم دخت ( Āzarm-dokht )
دختر مهربان ، بامحبت و سالم
 

آزرمان ( Āzarmān )
هميشه جوان
 

آزرمجو ( Āzarm-joo )
جوينده آزرم ، با شرم و حيا
 

آزرميدخت ( Āzarmidokht )
دختر شرمگين و باحيا ، دختر پرويز بن هرمز بن انوشيروان
 

آزرمين ( Āzarmin )
شرمگين و باحيا
 

آزرمينه ( Āzarmine )
زن با حيا
 

آزرون ( Āzaroon )
پاک و مقدس
 

آزما ( Āzmā )
آزمايش کننده
 

آزموده ( Āzmoode )
سنجيده ، کار کُشته ، امتحان و تجربه
 

آزمون ( Āzmoon )
امتحان ، تجربه ، آزمايش
 

آزور ( Āz-var )
آزمند و حريص
 

آژدهاک ( Āzh-dahāk )
ضحّاک ماردوش ، پادشاه ستمگري که به دست فريدون و کاوه آهنگر به بند کشيده شد ، دارنده ی هزار اسب
 

آژند ( Āzhand )
گِلي در ساختمان که ميان دو سنگ يا آجر مي کِشند، ملاط
 

آژنگ ( Āzhang )
چين و چروک چهره ، اخم، موج کوچک که در آب افتد
 

آژير ( Āzhir )
زيرک ، هوشيار ، پرهيزگار ، محتاط ، توان
 

آسا ( Āsā )
زيور ، زينت و آرايش ، خميازه ، سومين پادشاه يهود بعد ازسليمان
 

آسابانو ( Āsā-bānoo )
بانوي باوقار،نام يکي از بانوان اساطيري
 

آساد ( Āsād )
نام پدر فرخ زاد پارسي
 

آسادخت ( Āsā-dokht )
دختر باوقار
 

آساره ( Āsāre )
ستاره
 

آسانا ( Āsānā )
بي رنج و تعب ، دختر زيباروي
 

آسايش ( Āsāyesh )
راحت ، استراحت ، آسودگی ، فراخ
 

آستیاگ ( Āstiyāg )
نام آخرین پادشاه سلسله ماد
 

آسمان ( Āsemān )
فرشته موکل بر امور و مصالح آسمان روز ، فضايي که در اطراف کره زمين وجود دارد، نام کوهي درجنوب ايران
 

آسوده ( Āsoode )
فارغ يافته ، آرميده ، تسکين يافته ، خوش و مسرور
 

آسيا ( Āsyā )
آسيه
 

آسيم ( Āsim )
استاد بزرگ مرتبه
 

آسيه ( Āsiye )
نام همسر فرعون که موسي( ع ) را پرورش داد،  زن اندوهگين ، مؤنث آسی
 

آش ( Āsh )
نام جد اشکانيان و نام فرزند سياوش
 

آشاک ( Āshāk )
قوچان
 

آشتي ( Āsh-ti )
ترک جنگ، صلح
 

آشفته ( Āshofte )
پريشان و تخلص شاعري از مردم ايروان در زمان ناصرالدين شاه ، خشمگين ، مضطرب
 

آشنا ( Āshenā )
يار و دوست ، همصحبت
 

آشور ( Āshoor )
پسر دوم سام بن نوح، سرزميني در کنار رود دجله
 

آشي ( Āshi )
نام پدر داوود پيامبر
 

آشيان ( Āshiyān )
لانه حيوانات ، خانه ، طبقه و مرتبه
 

آصال ( Āsāl )
شبانگاه ، نزدیک غروب
 

آصف ( Āsef )
پسر برخيا ، نام دبير حضرت سليمان پيامبر
 

آصفه ( Āsefe )
مؤنث آصف ، مجازاً زن خردمند و دانا
 

آغا ( Āghā )
بيگم ، خانم ، خاتون ، بي بي
 

آفاق ( Āfāgh )
جمع اُفق ، اطراف ، کشورها ، کرانه هاي آسمان ، جهان
 

آفت ( Āfat )
آسيب ، بلا ، عارضه ، بيماري ، گزند ، مجازاً  زني که در زيبايي بلاي جان عشاق است
 

آفتاب ( Āf-tāb )
پرتو و روشني خورشيد ، گرمي و روشنايي ، فروغ
 

آفتاب روي ( Āftāb-rooy )
آن که چهره اش مانند آفتاب باشد ، خوشگل ، زيبا
 

آفرنگ ( Āf-rang )
حشمت ، جلال ، زيبايي
 

آفريده ( Āfaride )
خلق شده، مخلوق
 

آفريدون ( Āfaridoon )
فريدون ، از پادشاهان پيشدادي ، آفريننده ، هستي دادن
 

آفرين ( Āfarin )
شادباش ، کلمه تحسين ، ستايش ، دعاي نيک
 

آقاسي ( Āghāsi )
بزرگ ، مهتر ، رئيس غلامان
 

آقشام ( Āgh-shām )
اول شب، فلق
 

آگاه ( Āgāh )
هوشيار ، زيرک ، مطلع ، باخبر ، واقف
 

آل ( Āl )
دودمان ، خاندان
 

آلا ( Ālā )
سرخ کمرنگ، پشت گـُلي
 

آلاله ( Ālāle )
لاله سرخ، شقايق
 

آلب ( Ālb )
دلير، پهلوان
 

آمال ( Āmāl )
جمع امل ، آرزوها ، اميدها
 

آمنه ( Āmane )
مادر حضرت محمد (ص ) ، پشته هيزم
 

آموده ( Āmoode )
لعل، مرواريد به رشته کشيده ، آراسته ، پرده
 

آموزگار ( Āmooz-gār )
معلم، درس دهنده
 

آمون ( Āmoon )
لبريز ، مملو ، رود جيحون
 

آمين ( Āmin )
اجابت کردن ، پذیرفتن
 

آمين ( Āmin )
بي خوف و ترس ، ايمن
 

آنا ( Ānnā )
مادر، دايه
 

آناهيتا ( Ānāhitā )
ستاره ناهيد ، پاک، بي آلايش ، معصوم ، بي گناه
 

آناهيد ( Ānāhid )
ناهيد، آناهيتا
 

آندرانيک ( Āndrānik )
بزرگ، ارشد
 

آنوشا ( Ānooshā )
نغمه، صدا، آهنگ
 

آنيس ( Ānis )
نامي براي زنان
 

آنيسه ( Ānise )
زن نيکو ، انس گيرنده و رام شده
 

آنيه ( Āniye )
ظروف، آبدانها
 

آهنگ ( Āhang )
قصد ، عزم ، عزيمت ، حمله ، صولت ، اراده
 

آهو ( Āhoo )
غزال ، غزاله ،عيب ، کنايه از چشم معشوق ، شاهد
 

آهودخت ( Āhoo-dokht )
دختري که چشمان زيبا چون آهو دارد
 

آوا ( Āvā )
آهنگ ، صدا ، نغمه ، بانگ
 

آورد خو ( Āvard-khoo )
شرور
 

آورد خواه ( Āvard-khāh )
جنگ طلب
 

آونگ ( Āvang )
شبنم، ژاله
 

آويز ( Āviz )
گياهي از تيره مورديها که گل آن به رنگ قرمز و به شکل زنگ است
 

آويزه ( Āvize )
گوشواره کردن ، بند گرفتن
 

آويژه ( Āvizhe )
خالص ، خاص ، معشوق ، پاکيزه
 

آويشن ( Āvishan )
نوعي گياه خوشبو از تيره نعنايان، کنايه از گيسوي معشوقه
 

آيت ( Āyat )
نشان ، علامت ، معجزه
 

آيدا ( Āydā )
خوشحال ، شاد ، مانند ماه
 

آيدين ( Āydin )
شهري در جنوب شرقي ترکيه ، روشن ، تابناک
 

آيلي ( Āyli )
ماه دار، زيبا
 

آيلين ( Āylin )
نور و روشنايي
 

آيناز ( Āynāz )
نهايت زيبايي و جمال
 

آيه ( Āye )
نشان ، علامت ، هريک از جمله هاي قرآن
 

آيين ( Āyin )
روش، سنت، شريعت،آذين
 

      اشتراک‌گذاری
      4 نظر
      1. کدوم بهتره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
        سُونیا سارا اِلینا ایدا اَسما تارا سَنا مَهْدیه روشا اِسرا آرتِمیس هانا لاوین پانیذ آتوسا سارینا الیا ثَمین چکامه پریا مایسا آوین فریبا النا روناک هُما تَرلان شقایق صوفیا

      2. مهدیه بهتره

      3. روشا خوبه

      4. سارا خوبه

        یه اسم جهانی و زیبا است

      دیدگاهتان را بنویسید

      نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *