داستان کلاغک پرسیاه/ همدیگر را با القاب زشت صدا نزنید!

بوی خوش دوستی

کلاغک هنوز از خانه بیرون نیامده بود. مامان کلاغک گیج شده بود. هر چی سعی می کرد تا او را راهی مدرسه کند، کلاغک یک بهانه ای می آورد. اول گفت: «بال چپم درد می کند» بعد گفت: «نه! فکر کنم سرما خوردم. سرم گیج می ره. ممکنه بیافتم کف جنگل. مامان کلاغک از گوشه‌ی چشمش با تعجب به او نگاهی کرد. کلاغک گفت: «اصلاً مدرسه به چه دردی می خوره؟» هان؟ این جا بود که دیگر صدای مامان کلاغک در آمد و گفت: این حرفا چیه؟ تو که مدرسه را خیلی دوست داشتی! چشم های کلاغک از اشک پر شد و دیگر طاقت نیاورد.

پرید توی بغل مامانش و با گریه گفت: آخه مامانی هم کلاسی هام همدیگر را با اسم های زشتی صدا می کنند. به منم میگن سیاسوخته. من اصلاً دوست ندارم. تازه قار قار منو هم مسخره می کنن. خیلی بد هستن مامانی. من دوست ندارم برم مدرسه و به گریه اش ادامه داد.

مامان کلاغک فکری کرد و اشک های او را پاک کرد و گفت: گریه نکن قشنگم! پاشو زود برو مدرسه که داره دیرت می شه. بعدش همه‌ی دوستانت رو هم دعوت کن تا بیان لونه‌ی ما. می‌خوام براتون یک کیک خوشمزه درست کنم و با دستانت بیشتر آشنا بشم. کلاغک اشک هایش را پاک کرد و گفت: ولی آخه!…. مادر کلاغک زود حرفش را قطع کرد و گفت: ولی آخه نداره! زود باش راه بیفت! الان کلاس شروع میشه، زود باش!

بالاخره کلاغک با غصه‌ی زیاد پر زد و پز زد تا به درخت بلوط مدرسه رسد. روی شاخه‌ی سومی نشست. دوستانش یکی یکی شروع به پچ پچ و خندیدن کردند. کلاغک سعی کرد توجهی به حرف های آن ها نکند تا اینکه آقای شانه به سر گفت: ساکت پرنده ها و درس را شروع کرد.

خورشید به وسط آسمان رسیده بود.با صدای نوک زدن آقای دارکوب کلاس آن روز تمام شد. قبل از اینکه پرنده‌ها شلوغ بازی راه بیاندازند. کلاغک بلند شد و گفت: بچه ها! مامانم برای خوردن کیک همه‌ی شما رو دعوت کرده. بیاین با هم بریم به لونه‌ی ما. همه‌ی جوجه ها هم جیغ کشیدند و پرپر زنان به سمت لانه‌ی کلاغک رفتند. کلاغک هم پشت سر آن ها پرواز می کرد.

بوی کیک از ده تا درخت مانده به لانه شنیده می شد. پرنده ها یکی یکی به لانه‌ی کلاغک رسیدند. سلام کردند و یک گوشه نشستند. کلاغک هم نفس نفس زنان آخرین نفر بود که رسید.

بوی کیک همه را گیج کرده بود ولی خبری از خود کیک نبود. همه فکر می کردند کیک به این خوش بویی چه شکلی می تواند باشد. تا اینکه مامان کلاغک جلو آمد و گفت: سلام پرنده های رنگارنگ و زیبا! و به کلاغک گفت: خوش به حالت که این همه دوستان رنگی رنگی داری. بعد رو به پرنده ها کرد و گفت: من از صبح اسم قشنگ دونه دونه ی شما را صدا کردم و این کیک را درست کردم. به خاطر همینه که عطر خوش اون توی تمام درختا پیچیده. قناری… بلبل… گنجشک… طوطی… قرقاول… سینه سرخ… پلیکان.. کبوتر… کلاغک

و بعد کیک را آورد جلوی پرنده ها گذاشت. یک کیک ساده و بدون تزیین. پرنده ها همین طور که کیک را می‌خوردند و به فکر فرو رفتند. از روز بعد همه‌ی پرنده ها هم دیگر را با اسم های زیبای خودشان صدا می کردند و کلاغک از این موضوع خیلی خوش حال بود.

….. و عیب یکدیگر را به رخ هم نکشید و همدیگر را با لقب های زشت صدا نکنید.

قسمتی از آیه ۱۱/ سوره ی حجرات

منبع خبر : مجله نبات

اشتراک‌گذاری
دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *